سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
علی محمدی-طلبه ای از زنجان
کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ نمی‌دانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بی‌وقفه به سوی آخرینش در حرکتم
درباره وبلاگ


آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
لوگو
آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com
سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم.
بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 63
  • بازدید دیروز: 298
  • کل بازدیدها: 689404



شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی .

 

محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از

سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:9 عصر
علی محمدی

چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر، قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، آنها بعد از شامی که باهم صرف کردند مشغول صحبت شدند. آنها در مورد هدایایی که توانستند به مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند:

 

اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادر ساختم ...

دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.

سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده کرایه کردم که مادر را به سفر بره.

چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشماش خوب نمی بینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه... این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.

 

برادرهای دیگر تحت تاثیر قرار گرفتند.

پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد:

 

اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه. من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.

مایک عزیز، تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی. توش پنجاه نفر جا میشن ولی من همه دوستامو از دست دادم، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.

ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم. من تو خونه می مونم، مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند حرکت می کنه. اما فکرت خوب بود ممنونم.

ملوین عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت منو خوشحال کردی. جوجه، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم

 

نکته: حماقت یعنی استفاده بی ارزش -کم بازده - از چیزهای با ارزش...

ذهن زیبا یعنی استفاده بهینه از امکانات




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:8 عصر
علی محمدی

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

 

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

 

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند.




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:7 عصر
علی محمدی

داستان کوتاه “فرق عشق با ازدواج”

 

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

 

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی

 

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

 

استاد پرسید: چه آوردی ؟

 

 

 

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

 

استاد گفت: عشق یعنی همین!

 

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

 

استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی

 

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .

 

 

استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .

 

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین!

 

 

و این است فرق عشق و ازدواج




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:6 عصر
علی محمدی

ملا نصرالدین در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.

ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.

ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.

  

نکته:

  

با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:5 عصر
علی محمدی

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .

علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :

در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.

 جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .                                                                           

و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .

سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :

خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .

سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده

و از درد به خود می پیچد

آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟

مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .

آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .

سقراط پرسید :

به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟

مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .

و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .

سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .

آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟

و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟

اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟

بیماری فکری و روان نامش غفلت است.

و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .

و به او طبیب روح و داروی جان رساند .

پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .

" بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است .




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:4 عصر
علی محمدی

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست.:همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که؟




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:3 عصر
علی محمدی

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.

 

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید

 

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.



مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

 

آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.

 

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.

 

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

 

آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

 

مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

 

آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.

 

مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.

 

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!

 




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 مرداد 1 :: 6:59 عصر
علی محمدی

                                                                                                                      علی محمدی

مختار ثفقی چهره موثری در تاریخ اسلام و به‌خصوص تاریخ تشیع است. او شخصیتی پیچیده دارد و در طول دوران زندگی به‌خصوص حیات سیاسی خود موضع‌گیری‌های متفاوتی از خود نشان داده است. اساساًٌ صحبت کردن در مورد مختار کار ساده‌ای نیست و پرسش‌های فراوانی در مورد او وجود دارد.

 

منابع تاریخی نظر واحدی در مورد او ندارند و نوع ارزیابی مورخان در مورد مختار به گرایش‌های مذهبی و اعتقادی آنان بستگی تام و تمام دارد. برخی از جریان‌های افراطی عرصه تاریخ‌نگاری که نگاه ویژه و همراه با حسن ظن نسبت به دودمان بنی‌امیه داشته و دارند با بدبینی در مورد مجموعه اقدامات شیعیان به‌خصوص مختار قضاوت می‌کنند و حتی گاه پا را فراتر نهاده، نسبت‌هایی مبنی بر ادعای نبوت و مهدویت نیز برای شخص مختار قائل هستند.

اما در سوی دیگر، روایتگران شیعی تاریخ نیز با عنایت به اینکه حرکت مختار و یارانش برای مجازات قاتلان و مسببان حادثه خونین کربلا مرهمی بر زخم‌های شیعه بوده نگاهی حسی و عاطفی نسبت به قیام مختار و شخصیت وی دارند. این قضاوت‌های کاملا متضاد البته به سایه‌روشن‌های زندگی مختار برمی‌گردد و به همین خاطر است که داوری در مورد او را مشکل کرده است.

در برخی از منابع، مدارکی وجود دارد که حاوی تأییدات حضرات معصومین از مختار است.

طبق روایتی، اصـبـغ بـن نـبـاتـه، از یـاران امـیـرالمـؤمـنین می‌گوید: لقب کیس (زیرک) را امیرالمؤمنین به مختار دادنـد. (بحارالانوار، ج 45، ص 344؛ رجال کشی، ص 127)

 

مطابق روایتی دیگر، امام محمد باقر (ع)، شیعیان را از ناسزاگویی به مختار منع کردند. (اختیار معرفه الرجال، ص 125.) خبر دیگر حاکی از ملاقات پرمهر و محبت امام با پسر مختار است. (تنقیح المقال 3/203؛ بحار 45/351)

 

مطابق گزارشی دیگر زمانی که مختار سر ابن‌زیاد را برای امام سجاد فرستاد ایشان مشغول غذا خوردن بودند و بعد از مشاهده سر بریده ابن‌زیاد سر بر سجده نهادند و فرمودند خدا به مختار جزای خیر بدهد که خونخواهی ما را کرد. (منتهی‌الامال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت، جلد اول، ‌ص 680)

 

مذمت مختار

در کنار این تأییدات، روایاتی حاکی از مذمت اقدامات مختار نیز از سوی ائمه اطهار وجود دارد. از برخی از این روایات چنین بر می‌آید که مختار در اقدامات خود انگیزه‌های مادی و سیاسی داشته و این موجبات دوزخی شدن او را فراهم می‌آورد؛ به‌گونه‌ای که حتی امام حسین (ع) نیز شفاعت او را در روز قیامت قبول نخواهد کرد. (بحار 45/339)

 

در روایتى دیگر، انگیزه مختار از قیام، رسیدن به سلطنت و قدرت معرفى شده است و در آن روایت این نکته نیز آمده است که اگر در قلب جبرئیل و میکائیل نیز ذره‌اى محبت دنیا باشد ، خدا آن‌ها را در آتش مى‌افکند. (تنقیح المقال 3/205) همچنین از امام سجاد (ع) نقل کرده‌اند که آن حضرت بارها، مختار را نفرین کرده و مى‌گفت: مختار به ما نسبت دروغ داده است و چنین گمان کرده است که به او در مورد امامت سفارش شده است.(طبقات ابن سعد 5/158 ؛ تذکره‌ الخواص 294؛ تنقیح المقال 3/205).

 

چنین تناقضاتی سبب شده که جریان امامیه نظر واحدی در مورد مختار نداشته باشند و به طور کلی پیرامون مختار و اقدامات او به‌خصوص نقش او در شکل‌گیری فرقه کیسانیه (همان جریانی که بر امامت و مهدویت محمدبن حنفیفه تأکید می‌کرد) دو نظر عمده وجود داشته باشد. برخی برآنند که وی شیعه‌ای ناب و معتقد به امامت حضرت سجاد بود که با هدف انتقام از مسببان حادثه کربلا اقدامات خود را پی گرفت.

 

برخی مورخان، معتقدند روایاتى که در بردارنده مذمت مختار است، برخى از روى تقیه صادر شده و برخى دلایل سیاسى ـ اجتماعى داشته است.علامه مجلسی در جلد 45 بحار و مرحوم مامقانی در کتاب رجال خود معتقد به این نظریه هستند و بیانات مفصلی در توجیه و رد احادیث مذمت دارند.

آیت‌الله خویی وقتی در کتاب رجال، در باره مختار بحث می‌کند، روایاتی که مختار را تأیید می‌کنند را ترجیح می‌دهد که اتفاقاً در یکی از روایات آمده که امام سجاد (ع) این وظیفه را به محمد‌بن‌حنفیه سپردند و به او فرمود که وی در رابطه با مختار عمل کند.
بیشتر قدما، متأخرین و معاصرین، علمای شیعه مختار را تنزیه و او را از شیعیان مخلص و شخصیتی ممتاز یاد کرده‌اند. علامه امینی در «الغدیر»، دفاع جانانه‌ای از مختار کرده است، تکریم شیخ صدوق و شیخ طوسی و بزرگانی چون علامه‌ابن نما و بسیاری از علمای طراز اول شیعه، حاکی از منزلت عالی و درستی اعتقاد شخصیتی مختار بود.

تا کنون کسی کتابی در رد مختار ننوشته‌ است و همین تأیید اوست؛ هر چند در برخی قضاوت‌ها و اظهار نظر‌ها در لابه‌لای کتب رجالی به شکل نادر، اظهار نظرها و تردید‌هایی درباره مختار شده است که بزرگان علم رجال به آن پاسخ داده‌اند.

ذکر این نکته لازم است، بیشتر  روایاتی که در مذمت مختار وارد شده، در منابع غیر شیعی به چشم می خورد و تهمت‌های وارده بر مختار، از جانب بنی‌امیه و زبیری‌ها و دستگاه حاکم جور زمان خود بوده است؛ مثلا ابن کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» ج 6 ص621 روایاتی ضد مختار نقل می‌کند، همه آن در منابع اهل سنت است که بدترین تهمت‌ها را به مختار وارد و این احادیث در بعضی از کتاب‌های تاریخی و روایی شیعه راه پیدا کرده است.

علامه حلی نام مختار را در قسم اول کتاب «خلاصه» خود آورده که در قسم اول، نام کسانی که شیعه هستند آورده است و مختار را مقبوله الروایه می‌داند و مقدس اردبیلی در حسن عقیده مختار می‌نویسد: در حسن عقیده مختار سخنی نیست و علامه حلی‌(ره) او را مقبول شمرده و امام باقر‌(ع) و امام صادق‌(ع) و امام سجاد‌(ع) برای او طلب رحمت و دعای خیر نموده‌اند (حدیقة‌الشیعه اردبیلی‌ص506 و 507).

آیت  ‎الله خویی در کتاب «معجم الرجال» می  ‎نویسند که از ظواهر بعضی از روایات برمی  ‎آید که قیام مختار با اذن و اجازه خاص امام سجاد (علیه  ‎السلام) بوده،. آیت  ‎الله خویی مرجع تقلید و رجال  ‎شناس نامی وقتی این  ‎طور می  ‎گوید یعنی تمام جوانب را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که مختار مجموعا آدم سالم و صالحی است و مورد وثوق است. اما این  ‎که گفتیم اشکالاتی داشته، به  ‎نظر می رسد برای رسیدن به هدف مقدسی که داشته و آنهم انتقام اهلبیت (علیهمالسلام) و قصاص خون پاک آنها بوده، گاهی به وسایلی دست زده که خیلی مورد پذیرش نیست.

 

در اینکه مختار یکدست خدایی بود برای قصاص جنایتکاران کربلا، شکی نیست. بهویژه وقتی میبینیم ائمه (علیهمالسلام) بر این کار مختار صحه میگذارند. امام صادق (علیهالسلام) و امام باقر (علیهالسلام) از مختار تجلیل میکنند و میفرمایند: «دل ما اهلبیت (علیهمالسلام) را شاد کرد و غم و اندوه را از ما زدود و باعث شد خون ما قصاص شود.» این گفتهها نشان درستی کار مختار است. روایات هم متعدد است و در صحت آن شکی نیست. امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: «پس از فاجعه کربلا، هیچ زنی از زنان ما بنیهاشم به سرش شانه نزد، آرایشی نکرد، خضابی نبست تا اینکه مختار، سر ابنزیاد و عمر سعد را برای ما به مدینه فرستاد.» این روایت نشان میدهد دل اهلبیت با کار مختار شاد شده و کار مثبتی انجام شده. تقریباً تنها جایی که اهل‌بیت (ع) بعد از واقعه عاشورا یک حالت جشن کوچک، همراه با پخش میوه برگزار کردند، زمانی بود که مختار، سر عبیدالله‌بن‌زیاد ـ شاید هم همراه با سر عمر سعد ـ را برای امام سجاد (ع)، فرستاد، امام (ع) خیلی خوشحال شد و نقل است که مختار را دعا کرد و فرمود؛ «جزى الله المختار خیرا» و در مدینه بین شیعیان و یا مردم اطراف خود میوه پخش کردند و جشن‌مانندی را برگزار کردند و گفتند که من از خدا می‌خواستم تا چنین روزی اتفاق بیفتد.

 

منابع

 

بحارالانوار علامه مجلسی ، ج 45

حدیقة‌الشیعه  مقدس اردبیلی‌

تذکره‌ الخواص

                      




موضوع مطلب :

       نظر
سه شنبه 89 بهمن 26 :: 9:26 عصر
علی محمدی

طلبه شدن از دانشجو شدن راحت تر است. اما  طلبه ماندن بسیار دشوارتر از دانشجو ماندن است. بنابراین اگر تصمیم گرفتید وارد حوزه علمیه شوید و تحصیلات عالیه را در رشته معارف اسلامی ادامه دهید، خوب است بدانید:

1
ـ مرکز مدیریت حوزه های علمیه که در قم قرار دارد هر سال یک آزمون ورودی برای داوطلبان برگزار می کند که غالباً در تیر ماه انجام می شود. دختران و پسرانی که مشمول خدمت نشده اند می توانند در این آزمون که از چندین درس؛ زبان و ادبیات فارسی، انگلیسی، ریاضی، عربی، دینی، تاریخ، اطلاعات عمومی و هوش برگزار می شود شرکت کنند.
?ـ کسانی که در امتحان قبول می شوند با توجه به نمره ای که در آزمون آورده اند به یکی از حوزه های شهری که در آنجا امتحان داده اند، معرفی می شوند. اگر دوست دارید حوزه به خانه شما نزدیک باشد باید در آزمون نمره خوبی کسب کنید چون هر دو حوزه مراجعان زیادی دارند و شرایط ورودشان کمی دشوارتر است، در غیر این صورت باید هر روز سر کیسه را شل کنید و کلی کرایه ماشین بدهید البته اگر نمی خواهید خوابگاهی شوید.
?ـ پس از آنکه به حوزه ای که در آن قبول شده اید معرفی شدید در یک امتحان شفاهی هم باید شرکت کنید به قولی مصاحبه. یادتان باشد اولین سؤال انگیزه شما از طلبه شدن است پس حسابی روی این موضوع فکر کنید تا به من و من کردن نیفتید. نترسید! سؤالات زیاد سخت نیست از وضعیت خانوادگی، وضعیت مالی، میزان علاقه به حوزه و مقدار آشنایی با قرآن سؤال می شود. البته سؤالات سیاسی روز هم کم و زیاد پرسیده می شود حتماً قبل از امتحان روزنامه ها را ورقی بزنید و آخرین خطبه های نماز جمعه را گوش دهید.
?ـ اگر از مصاحبه هم سربلند بیرون آمدید، وارد مرحله جدیدی می شوید. تحقیق! در فرم هایی که پر می کنید باید نام و شماره تماس سه فردی که با شما در ارتباطند را بنویسید. اگر فکر می کنید این سؤالات نمایشی است، سخت در اشتباهید. چون فردی که مأمور تحقیق ازشما باشد به هر قیمتی که شده آن سه نفر را پیدا می کند و حسابی سؤال پیچشان می کند از تئوری های شما راجع به حوزه های علمیه تا آخرین باری که سینما رفتید. در ضمن فکر نکنید اگر اهل سینما، اینترنت و کامپیوتر هستید با مشکل روبرو می شوید. خوشبختانه استفاده صحیح از تکنولوژی های امروز اولویت نخست حوزه های علمیه است. فقط یادتان باشد افرادی که نامشان را برای تحقیق می دهید، شناخت کافی از شما داشته باشند.
?ـ پایان تحقیقات فرصت خوبی برای نفس راحت کشیدن است. بعد از این مرحله شما یک طلبه آزمایشی شده اید! آزمایشی از این جهت که هر طلبه سه ماه اول سال نخست طلبگی را امتحانی طی می کند. اگر از لحاظ اخلاقی، علمی و انضباطی مورد تأیید قرار گرفتید می شوید یک طلبه رسمی و وقت آن می شود که ورود به زندگی طلبگی را به شما تبریک بگوییم؛ اهلاً و سهلاً!
1-
اتاقی کوچک با کمترین امکانات اولیه زندگی. بخاری های خاموش زمستانی، پنکه های خاموش فصل گرما، قند و پنیر جیره بندی شده. شیشه های خالی مربا که باید نقش لیوان را بازی کنند و فرش هایی که دیگر فرقی با زمین ندارند. همه اینها می شود نمای اول یک حجره طلبگی. اتاقی کوچک که سکوی پرواز خیلی هابوده است، خیلی ها!
?- در کنار اینها، کتاب های قطوری داخل قفسه چیده شده است. که خواندنشان هم تکلیف است هم عبادت، هم دنیا و هم آخرت. و باز هم در کنار همه اینها، یک سجاده قدیمی، یک مهر کوچک کربلا، یک مفاتیح و تسبیحی که دانه هایش با انگشت طلبه ها بسیار آشناست. اینها هم وسایل پرواز است، پرواز در نیمه شب!
?-داخل این اتاق ها جوانانی هستند که سهمشان از این دنیا نه کیف سامسونت است و نه کارت دانشجویی. آنها بیشتر با یقه های سه سانتی شناخته می شوند و بزرگ ترین افتخارشان شاگردی مکتب امام صادق(ع) و سربازی امام زمان (عج) است.
?- ?? سال پیش هنگامی که شیخ عبدالکریم حائری حوزه علمیه را در قم تأسیس کرد، خوب می دانست، بزرگانی مثل امام خمینی، علامه طباطبایی، آیت الله بهجت، شهید مطهری و مقام معظم رهبری فقط در چنین مکتب مقدسی تربیت می شوند و این کار تا به امروز ادامه داشته است، چه در دورترین شهرستان ها و چه در همین نزدیکی ما مثل میدان امام حسین و خیابان سهروردی.
?-امروز طلبه های زیادی در منطقه ما درس می خوانند، شاید وقتی از کنار حوزه علمیه حجت ابن الحسن یا امام حسین(ع) می گذری، بی تفاوت باشی، شاید اصلاً مخالف باشی و این جوانان را بهترین وسیله برای خالی کردن عقده های گرانی تخم مرغ و ترافیک خیابان ها بدانی، اما اگر یک روز بین آنها باشی خوب می فهمی داخل این حوزه ها جوانانی هستند، مثل همه جوانان. آنها هم مشکلات اقتصادی و اشتغال و ازدواج دارند و تنها فرقشان این است که خودشان و زندگی شان، را وقف هدفی کرده اند که برای رسیدنش این راه را طی می کنند. آنها خوب می دانند خداوند خلق نکرد جن و انس را مگر برای عبادت. خواه این عبادت نماز شب، خواه خدمت به خلق.

 زمان ثبت نام حوزه ها از اسفندماه شروع می شود                                                                          

 

 

 

  




موضوع مطلب :

       نظر
سه شنبه 89 بهمن 26 :: 9:22 عصر
علی محمدی
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >