علی محمدی-طلبه ای از زنجان کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ
نمیدانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بیوقفه به سوی آخرینش در حرکتم درباره وبلاگ آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد. آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
بین طلاب نجف معروف بود که مرحوم علامه درچه ای در بحث های علمی متفرقه و تخصصی های جانبی حوزوی قوی است و حتی اطلاعات و مطالعات تاریخی او در مقایسه با سایر بزرگان حوزه نجف آن زمان کم نظیر است . به علاوه مشهور بود که مرحوم علامه از حافظه قوی و استعدادی شایان توجه برخوردار است. همچنین حوزه ذهن علامه و آمادگی برای تشریح مطالب علمی و تسلط بر مستندات تاریخی ایشان مثال زدنی بود . در همان زمان، یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت نیز در نجف اشرف ساکن بود و منزلی هم در کوفه داشت، اهل سنت نجف و حومه بلکه مردم شهرهای مجاور و هم مرز با نجف، توجه خاصی به او داشتند . او ضمن اینکه از حافظه ای قوی برخودار بود، از فقه جعفری نیز بی بهره نبود. در حل معضلات علمی طلاب و فضلای مذاهب اربعه اهل سنت چهره ای مشکل گشا به شمار می رفت . به طوری که اگر یکی از علمای اهل سنت مشکل علمی و عقیدتی پیدا می کرد و نیازمند استدلالی قوی و مستند بود، راهی نجف می شد و از محضر این عالم استفاده می نمود . دست بر قضا این دو با هم ارتباط پیدا کردند و هر یک تمایل داشت با دیگری در مورد مسائل گوناگون اسلامی و قرآنی و عقیدتی به بحث بنشیند و از اطلاعات و علوم دیگری بهره مند شود. بر این اساس چندین مرتبطه این دو عالم با یکدیگر روبرو شده و مشغول بحث شدند و بر سر مقوله های مختلف با هم سخن گفتند . در یکی از روزها آن دو، بحث حساسی تحت عنوان « بررسی حقانیت شیعه و سنی » را آغاز کردند. این مناظره که از حوصله یک جلسه خارج بود به درازا کشید به طوری که آن دو رسماًقرار گذاشتند در روزهای معین و در ساعات مشخص دو به دو در مکانی خلوت به دور ازدیگران و مزاحمت مراجعین بنشینند و این بحث حساس را دنبال کنند تا به نتیجه ایبرسند، به امید اینکه حقایق روشن شود. بالاخره پس از مدت ها و روزها و ساعت ها بحث، نه آن عالم سنی توانستعلامه را قانع کندو نه علامه توانست بر عالم سنی غالب آید. تا اینکه سرانجام در یکی از روزها در حالی که هر دو خسته و ناراحت به نظر میآمدند، یکی از آنان اظهار داشت: بالاخره باید قول و قراری در اینبحث بگذاریم؛ اینکه منصفانه قضاوت کنیم. هر مطلبی که مستند و از روی تحقیق بودبپذیریم و روی عقیده و مسلک بدون استناد و استدلال پافشاری نکنیم. آنگاه از یکدیگر جدا شدند و هر یک به سراغ کار خود رفتند. آن روز، پس از تعیین شرط و قرار با آن عالم سنی، مرحوم علامه درچه ای طبق معمولهمیشه به حرم حضرت علی (علیه السلام) مشرف شد و بنا به گفته خودش تصمیم گرفت پس ازاقامه نماز مغرب و عشاء و به هنگام زیارت مرقد مطهر، از حضرت علی (علیه السلام) استمداد بطلبد و از او ملتمسانه درخواست کمک و هدایت کند. در حالی که شک از چشمان خیره علامه بر گونه اش می غلتید، به حضرت عرضه کرد : «آقای من! تو آگاهی که چقدر به شما و خاندانتان ارادت دارم، یاری ام کن تااز این مناظره سر فراز بیرون آیم.» علامه مطالعه شب را طبق روال همیشه انجام داد اما در میان مطالعه و پس از آن حتیدر بستر خواب در فکر بحث فردا بود. علامه با این افکار به بستر رفت تا اینکه خواب او را در ربود، و در عالم رؤیامولا به فریادش رسید. مرحوم علامه خود فرموده بود که: آن شب، آقا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به خوابم آمد و اذن سخن داد. لذا از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم: « آقا خود شما همه ماوقع را می دانید و ازموضوعات گفته شده آگاهید، اینک ارائه طریق بفرمائید تا هر چه زودتر در مناظره پیروزشوم». حضرت علی (علیه السلام) در عالم رؤیا به مرحوم علامه درچه ای فرمودند: « فردا هنگام بحث، موضوع را اختصاص بده به این مقوله که قبر حضرتزهرا (سلام الله علیها) در کجاست؟ و اگر مکان معلوم نیست چرا آن قبر مخفیاست!؟» مرحوم درچه ای می گوید: «از خواب که بیدار شدم، آن لحظات دیدار و گفتگو با مولادر مقابل چشمم بود و از شوق اشک می ریختم. پس از بیداری از خواب آنچنان هیجان زده شده بودم که دیگر خوابم نمی برد. پیروزی خود را قطعی می دیدم، حقانیت تشیع و حقانیت علی (علیه السلام) و اولادشدر عقیده ام چند برابر شد. پس تا صبح دیگر نخوابیدم و در انتظار ساعات موعودماندم.» طبق قرار قبلی هر روز آغاز بحث به نوبت به عهده یکی از ما دو نفر بود. آن روز اتفاقاً نوبت من بود که بحث با بسم الله از طرف من شروع شود و بعد ازسخن من استدلالاتم او پاسخ گوید. گفتم: امروز می خواهم پیش از ادامه بحث قبلی نکته ای را برای من روشن کنید و سپسبه دنبال بحث قبلی برویم و آن اینکه: اولاً قبر حضرت زهرا (سلام الله علیها) تنهایادگار پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کجاست؟ و چرا به چه علت و به چه مناسبت قبر آن بانوی با عظمت همچنان مخفی است؟ علامه خود در بیان اهمیت این سؤال می گوید: طبیعی است این بحث کوچکی نبود و گو اینکه سؤال کوتاه است ولی جواب آنخیلی طولانی است و مستلزم آن است که طرف مقابل ادله و بر اهینی مستدل و منطقی وقانع کننده اقامه کند و موضوع را از نظر تاریخی و از نظر جو سیاسی حاکم در آن روز (زمان شهادت) کاملاً مورد تحلیل قرار دهد، که این موضوع را صدها دانشمند سنی تا بهحال به بحث گذارده اند و یک سری ادله اقامه کرده اند و اکثرشان نیز قبول دارند کهدر این مورد جوابی ندارند و هنوز کسی توان آنکه بتواند یک دلیل منطقی و مستدل عنوانکند، نداشته است. علامه می افزاید: پس از طرح عنوان بحث جدید (اختفای قبر حضرت زهرا (سلام الله علیها) منتظر بودمکه آن عالم سنی نسبت به این بحث جدید که با حبث روز قبل تفاوت داشت، سخنی معترضانهگوید که چرا مبحث روز قبل را دنبال نمی کنی و بحث جدید و انحرافی پیش آورده ای؟ ولی به رغم تصور من آن عالم سنی پس از طرح این عنوان رنگش تغییر کرد و چند لحظهای ساکت ماند که سکوتی این چنین از وی هرگز سابقه نداشت و سر را برای چند لحظه بهزیر انداخت و به فکر فرو رفت و مثل اینکه سنگی بر سرش خورده باشد، حالت بهت زدگیپیدا کرد. بعد سر را بالا آورد و درحالی که به زحمت کنترل خود را حفظ می کردگفت: «آقای درچه ای! آقای سید محمدباقر، حضرت آقا به خدا قسم این سؤال از خودشما نیست! والا بفرمایید چرا تا به حال و در این مدت طولانی و این همه مباحثات ومناظرات مفصل، این بحث را به میان نیاوردید؟ با اینکه من همه روزه نگران این عنوان بودن و اضطراب داشتمو با خود می گفتم که خدا کند اختفای قبر حضرت زهرا (سلام الله علیهما) به میاننیاید که قطعاً جوابی ندارم.» آن عالم سنی پس از گفتن این جملات در حالی که مختصر لرزشی در بدن و در زبانشپدیدار شده بود، بی اختیار به گریه افتاد و در همان حال پرسید: «آقا بگویید این سخنرا چه کسی به شما یاد داده؟ و چرا تا به حال این سؤال را نگفتید؟ چرا که سؤال ومطلبی کوبنده تر و مستدل تر و منطقی تر و شکننده تر از این مبحث نیست شما را به خداحقیقت را بگویید، بگویید.» وقتی من انقلاب درونی او را دیدم ماجرا را مو به مو برای او شرح دادم و گفتم پساز قرار قطعی به حرم امام علی (علیه السلام) رفتم و از او کمک خواستم و حضرت علی (علیه السلام) دیشب به خوابم آمد و مرا راهنمایی کرد و اضطرابم را بر طرف نمود. آن عالم سنی پس از شنیدن نقل خواب و رهنمود حضرت علی (علیه السلام) گفت: به زهرا (سلام الله علیهما) و علی (علیه السلام) قسم من ارادتمندخاندان عصمت و طهارت هستم، ارادت داشتم، اکنون ارادتم بیشتر شد و بعد اضافه کرد، منقبلاً هم به این بزرگواران عقیده داشته و هم اکنون دارم و حق را در تمام مراحل باعلی (علیه السلام) و تشیع می دانم و اذعان دارم که حق علی (علیه السلام) و زهرا (سلام الله علیهما) در ثقیفه بنی ساعده پایمال شد و ریاست طلبان نگذاشتند عدالت علی (علیه السلام) جهان را گلستان کند. آنگاه افزود: من آوازه علمی و تسلط کم نظیر شما را در مباحث عقیدتی و علمی شنیدهبودم، لذا بر آن شدم که با شما به بحث بنشینم و از نظریات و اطلاعات شما بهره گیرمتا در عقیده قلبی خود قوی تر و استوار تر گردیده و در مقام مباحثه با سایر همکیشانخود سخنی گویاتر پیدا کنم، تا بلکه از این طریق خدمتی به تشیع کرده باشم. من به ظاهر عالم سنی هستم ولی عقیده ام و مرامم آنچنان است که عرض کردم و درموقعیت خاصم، نمی توانم به ظاهر غیر از این باشم و می دانم که سود من برای تشیع بهطریق موجود بهتر به نظر می آید و از شما هم تقاضا می کنم و شرعاٌ شما را هم مدیونمی دانم که نام مرا با این عقیده که عرض کردم فاش نکنید و نزد کسانی که مختصراطلاعی از مسأله مناظره و مباحثه ما دارند سخنان مرا فاش نسازید. مرحوم علامه به داشتن حافظه قوی و هوش و ذکاوت فوق العاده در حوزه هایعلمیه تشیع بخصوص نجف و اصفهان مشهور شده بود و اکثر معاصران ایشان غبطه آن درایت واستعداد و حافظه را می خوردند. ولی بعد از شب معهود و اشاره مولا علی (علیه السلام) حافظه ایشان گویا اینکه خوبوبد ولی به حدی قوی شده بود که هر مطلبی با یک مرتبه مطالعه و مراجعه در حافظه اشنقش می بست و دیگر هرگز از ذهنش خارج نمی شد. عجیب تر آنکه با مطالعه هر فرعی از فروع و هر جمله ای از احادی و مطالب علمی،بلافاصله وجوه عدیده و استنباطات کثیره و طرف مختلف و مثالهای گوناگون ، که هر یکخود موضوع نو و مطلب جدیدی بود- در ذهنش خطور می کرد. در اکثر مواقع نظریات مرحوم علامه چه فقهی، چه اصولی، چه فلسفی، چه کلامی، چهتفسیری، چه روانی، هر چه بود، همه را به اعجاب وا می داشت. موضوع مطلب : آیا عمربن خطاب اسلام را به ایران آورده است؟ چگونگی اسلام آوردن مردم ایران را توضیح دهید.
پاسخ نقل قول پاسخ: در این رابطه باید گفت که عمر ایران را فتح کرد، نه اینکه ایرانیان را مسلمان کرده باشد. چون ایرانیان اکثرا در قرنهای بعد از فتح شدن، مسلمان شدند، برای روشن شدن این مطلب و اینکه چطور اصلا توانستند ایران را فتح کنند توجه شما را به این مطالب جلب می کنم: در تاریخ آمده که ایرانیان به راحتی اسلام را پذیرفتند گرچه طبق معمول مدت زمانی به درازا کشید. تفاوت عمده مسلمان شدن ایرانی ها با نقاط دیگر این بود که در ایران تقریبا اکثریت مردم گرچه طی سه چهار قرن مسلمان شدند، برخلاف نقاط دیگر که مانند اسپانیا بومیان غالبا مسیحی ماندند و باز در آن مسیحیها مسلط شدند یا اگر اکثریتی اسلام آوردند جوامع مسیحی بزرگی بر آیین خود باقی ماندند. اشپولر مینویسد: تقریبا تمام ایرانیان، بدون اعمال زور و فشار خارجی معتنابهی از طرف فاتحان، در مدت قرون اندکی به اسلام گرویدند. در بین النهرین، سوریه، فلسطین، مصر و اسپانیا تا قرنهای متمادی دستههای بزرگ مذهبی مسیحی هستی خود را حفظ کردند و سرانجام یا به طور کلی بر مسلمین غلبه نمودند، چنانچه در اسپانیا با تسلط مجدد دولت شمال آن صورت گرفت و یا آن که به صورت دستههای کوچکتری پایداری نموده باقی ماندند (مثل مصر،سوریه، و فلسطین. (تاریخ ایران 1 /239 ـ 240) گرایش سریع بسیاری از ایرانیها به اسلام از لا به لای اخبار فراوانی به دست میآید. البته زرتشتی ها در بسیاری از شهرها برای دست کم دو تا چهار قرن باقی ماندند. فارس که یکی از اصلی ترین مراکز آنان بود تا قرن چهارم زرتشیان زیادی را در خود جای داده بود. این اطلاع را عمدتا مدیون احسن التقاسیم (2/640) هستیم. در باره دلایل متعدد اسلام آوردن ایرانی ها چند نکته را می توان یادآور شد: 1. دلایل فرهنگی از دلایل مهم این تحول است به طوری که اسلام از نظر علمی موقعیت برتری و جاذبه بیشتری در مقایسه با آیین زرتشتی داشت. در برابر، آیینزرتشتی با نظام طبقاتی ساسانی پیوند خورده و به صورت یک آیین اشرافی درآمده بود. طبیعی بود که مردم درمقایسه میان این دو آیین میتوانستند انتخاب بهتری داشته باشند، البته مشروط به آن که شرایط دیگر هم فراهم باشد. 2. نکته دیگر دلایل نظامی است که البته در خصوص ایران معنا داشت هرچند در بسیاری از نقاط حتی بدون تسلط نظامی هم اسلام رواج یافت. به عبارت دیگر، نفس تسلط مسلمانان و پیروز شدن آنها برای ایجاد نوعی هیمنه فرهنگی و دینی اهمیت داشت. مردمان گیلان و دیلمستان که مسلمانان در آغاز غلبه نظامی نداشتند، تا دو قرن بر آیین خویش بودند تا آن شخصیتی مانند ناصر اطروش زیدی به دلایل فرهنگی توانست اسلام را در میان مردم رواج دهد. در کل شکست سیاسی یک قوم، زمینه را برای تغییرات فرهنگی و آیینی آماده می کند باز هم مشروط به آن که شرایط دیگر فراهم باشد. 3. نکته دیگر دلایل سیاسی است بیشتر با این اشارت که دولت ساسانی که پشتوانه آیین زرتشتی بود از بین رفت. دولت ساسانی دولت سیاسی ـ دینی بود. اکنون که حمله تازه ای با اتکای به آیین جدیدی صورت گرفته بود در درجه نخست آیین قبلی را به چالش می کشید و چون دیگر حامی سیاسی نداشت با مشکل روبرو می ساخت. 4. نکته دیگر دلایل اجتماعی بود که شاید مهم ترین آن استقرار اعراب در ایران بود، به طوری که قبایل عربی زیادی در شهرهای مختلف ایران سکونت گزیدند و به تدریج اسلام را رواج داند. به روشنی باید گفت استقرار اعراب در ایران یکی از مهم ترین دلایل موفقیت اسلام در ایران بوده است. این استقرار گاه به صورت قبیلهای بود، چنان که محلهای را به خود اختصاص میدادند. گاه نیز به صورت فردی بود که البته این کاربرد مهمی نداشت مگر در حد چهره های برجسته از میان علما از صحابه یا تابعین که بتوانند با استقرار در شهری به برپایی مکتب و مدرسه علمی کمک کنند. گفتنی است که در بیشتر شهرهای ایران قبایل عربی اسکان داده شدند. یک نمونه شهر جرجان است که مساجدی که در دوران امویان به نام قبایل ساخته شد که از آن جمله مسجد بجیله، درمحله علی بن زهیر (مربعة علی بن زهیر) مسجد محارب، مسجد قریش، مسجد الحمراء معروف به مسجد ابن ابیرافع، مسجد بنی اسد، مسجد العشیره معروف به مسجد برجوب راه العطار، مسجد الموالی، مسجد خثعم، مسجدهمدان، مسجد بنی ضبه، مسجد الازد، مسجد بنی عجل، مسجد تیم بن ثعلبه، مسجد بنی سنان. و.... شماری دیگر است (تاریخ جرجان، ص 19). یعقوبی در کتاب البلدان گزارشی از انتشار قبایل عربی در شهرهای ایران به دست داده است. در این باره تاکنون تحقیق مستقل و مفصلی صورت نگرفته است. در قم، طایفه اشعریها ساکن شدند و نه تنها اسلام را منتشر کردند که تشیع را هم رواج دادند. گزارش حضوراعراب در ایران را یعقوبی به دست داده است. البته گاهی بومیان از حضور اعراب ناخشنود بودند اما به تدریج با آنها انس گرفتند. مردم سغد در باره اعراب میگفتند: این قوم با ما آمیختهاند و با آنها ماندهایم و از ما ایمن شدهاند و ما نیز از آنها ایمن شدهایم (طبری 3 /596). اما به صورت فردی، می توان به سفر سعید بن جبیر به اصفهان (طبقات المحدثین 1 / 367) اشاره کرد. یا ماندگار شدن واقد دراصفهان که ابوموسی اشعری او را مؤذن قرار داد و نسل او تا قرن سوم هنوز مؤذن بودند (طبقات المحدثین 1/359). یک نکته شگفت این که هیجده نفر از صحابه به اصفهان آمدهاند. علاوه بر این که بسیاری از ایرانی ها در عراق، صحابه پیامبر را ملاقات کردند. برای مثال خبر زیر از دیدار یک ایرانی با امام علی علیه السلام حکایت دارد: داود بن سلیمان الاصفهانی می گوید: قال: کنت مع ابی بکناسة الکوفه، فاذا شیخ اصلع علی بغلة له وردة یقال له دلدل، قد احتوشه الناس، فقلت: یا ابه! من هذا؟ قال هذا شاهن شاه العرب هذا علی بن ابی طالب (طبقات المحدثین 1 / 371). همزمان با استقرار اعراب در محلات، آنان شروع به ساختن مسجد کردند تا جایی برای نماز خواندن داشته باشند. از آنجا که مساجد به جایآتشکدهها ساخته میشد به مرور از نفوذ زرتشتیان کاسته میشد. مهاجرت ایرانیان به عراق و بازگشت آنها مهاجرت ایرانیان به عراق و بازگشت آنها به میهنشان را باید دلیلی برای رشد اسلام گرفت. مثلا سلمان در زمان عمر بن خطاب به اصفهان بازگشتی داشته است. حماد بن ابی سلیمان کوفی (م 120) از سبایای منطقه برخوار اصفهان بوده است که بعدها به عالمی بزرگ تبدیل شده است. (طبقات المحدثین 1 / 333). وثاب نامی که از موالی ابن عباس بوده دو سال نزد ابن عباس بوده و باز به کاشان بازگشته است. (طبقات المحدثین 1 / 333، 355 ـ 357) نافع بن ابی نعیم مقریء اهل مدینه می گوید که اصل من از اصفهان است. چنان که ابن ابیالزناد فقیه می گفت اصل من از همدان است. (طبقات المحدثین 1 /382). این افراد از همان قرن اول و دوم هستند و شمار زیادی از کسانی که به جایگاه بلندی رسیدند از همین افراد ایرانی الاصلاند. البته ریشه برخی از این افراد چندان روشن نیست. برخی زرتشتی، یا مسیحی یا حتی یهودی بوده اند و به نوعی در حوادث صدر اسلام هم تأثیر گذاشته اند. نقش دهقانان نقش دهقانان – که در اینجا مقصود کدخدایان و صاحبان اراضی است ـ در انتشار اسلام که اشپولر بر آن تأکید دارد بدین معناست که آنان با پذیرفتن اسلام میتوانستند امتیازات خویش را بهویژه در زمینه مسائل مالکیت حفظ کنند (تاریخ ایران: 1/ 244). نیز مینویسد: همه جا رهبران اشراف و اعیان بودند که به مذهب فاتحان میگرویدند. در مقابل نیز فاتحان عرب، قدرت و نفوذ آنان را به حال خود باقی میگذاشتند و حتی از طریق ازدواج خویشاوندی حسبی با آنان برقرار میکردند (همان: 1 /245). در واقع هم دهقانان و هم مرزبانان میتوانستند با مسلمان شدن موقعیت خود را تا اندازهای حفظ کنند. ادعا شده است که اسلامی شدن ایران نخست بین طبقات عالی آن صورت گرفت، یعنی بین کسانی که فرهنگ ایران را کاملا در دست تصرف داشتند و داستانهای باستانی پهلوانی ایران را با شیوه جوانمردی و با دید خود از زندگی محقق میساختند. (همین دلیل باقی ماندن فرهنگ پیشین در جامعه جدید شد). (اشپولر: 1/ 248 ـ 249). در نیشابور نیز آتشکده قهندز ـ کهن دژ ـ به مسجد جامع تبدیل شد. در تاریخ نیشابور آمده است که «چون عبدالله عامر نیشابور را فتح کرد، آتشکده قهندز را خراب کرد و به جای آن جامع ساخت». در آغاز مردم بخارا هر بار با حضور اعراب تسلیم میشدند؛ اما به محض آن که اعراب از آنها دور میشدند، از آنباز میگشتند. عبارت پیشگفته نرشخی در تاریخ بخارا در برخورد اعراب فاتح با شهر نکته ای است که تقریبا در باره سایر بلاد ایران و ماوراءالنهر نیز صادق است. این امری طبیعی بود که مردم نسبت به دین جدید واکنش نشان داده ومقاومت کنند اما همین که به زودی تغییر عقیده می دهند نکته ای است که دلایل خاص خود را دارد. مشهور است که مردم قزوین سریع تر از بلاد دیگر اسلام آوردند. (تاریخ گزیده، ص 777). تخفیفهای مالیاتی مسلما تخفیفهای مالیاتی در اسلام آوردن طبقات پایین مؤثر بوده است (تاریخ ایران اشپولر 1 : 252) در برابر باید توجه داشت که امویان سختگیریهایی هم داشتند که این تخفیف را قائل نمیشدند و از تازه مسلمانان هم جزیه میگرفتند و برای مدتی رشد اسلام را سد کردند. داستان این مسأله چنان بود که سبب برآمدن مرجئه در خراسان شد، کسانی که ایمان را به شهادتین می دانستند و سختگیری های حجاج و دولت اموی را در باره ایمان آوردن اشخاص نمی پذیرفتند. روند تدریجی مسلمان شدن مردم ایران یک بررسی نشان داده است که روند مسلمان شدن ایرانیان از قرن نخست با کندی آغاز شده و به تدریج بر شدت آن افزوده شده است. این شدت، در قرن چهارم به اوج خود رسیده و تقریبا به جز برخی جمعیتهای قومی مانند آشوریها در غرب یا جوامع کوچک زرتشتی در یزد و شیراز، سایر مردم به اسلام گرویدند. این بررسی بر این اساس است که اصولا اسامی عالمان یاد شده در چهار قرن نخست اسلامی، به ندرت نامی ایرانی در آنها دیده میشود. یک نسبنامه تا قرن چهارم، معمولا از جد اول، با یک اسم ایرانی آغاز میشود و در ادامه، نامهای اسلامی پیاپی میآید. مثلا احمد بن حسین بن رستم. رستم فردی است که به اسلام گرویده و نام فرزندش را احمد انتخاب کرده است. این روشی است که ریچارد بولت در کتاب گروش به اسلام در قرون میانه دنبال کرده است. بر اساس دیدگاه وی که نمودار رشد اسلام را نوعی نمودار رشد کرم ابریشم می داند چنین است که در وهله نخست ده تا پانزده درصد در مرحله میانی چهل تا شصت درصد و در مرحله اخیر ده تا پانزده درصد باقی مانده مسلمان شده و تعدادی نیز هیچ اسلام نمی آورند. وی این طرح را بر اساس نام و نسب شماری از ایرانیان برجسته مسلمان شده که در کتاب شذرات الذهب آمده و در سلسله نسب آنان نام های اسلامی و در رأس آنها یک نام ایرانی است ارائه کرده است. هرچند باید گفت که در قرن چهارم و به ویژه پنجم و ششم، مسلمانان ایرانی، شروع به استفاده مجدد از نامهای ایرانی برای فرزندانشان کردند. کما این که در میان آلبویه این اسامی را به فراوانی میبینیم. اما تحلیل بولت روی اسامی پیش از قرن چهارم است. گرایش داوطلبانه یا اجباری یکی از بحثهای همیشگی در مسلمان شدن ایرانی ها این است که به اجبار ایمان آوردند یا از روی اختیار. آنچه در منابع به چشم می خورد از هر دو دست شواهدی وجود دارد. مهم ترین نکته در ارتباط با ایرانی ها آن است که باقی ماندن بر دین زرتشتی مجاز بود. بدین ترتیب بر حسب قاعده فاتحین نمی توانستند مردم را به اسلام آوردن وادار کنند. اما یک نکته هست و آن این که برای فاتحان مسلمان، این یک امتیاز بود که فردی چه از طبقات پایین یا بالا اسلام بیاورد. به همین دلیل تا آنجا که دستشان باز بود امتیازاتی برای این افراد قائل می شدند. گرچه علی القاعده حق نداشتند هدف خود را از این قبیل امتیازات، اسلام آوردن اشخاص بدانند. البته در صورتی که شهری به زور فتح می شد امکان این که فاتحان تمامی آتشکده ها را از بین ببرند وجود داشت. در حالی که وقتی معاهده صلح صورت می گرفت معمولا اجازه داده می شد که آتشکده ها باز بماند. گرچه ممکن بود شرط شود که حق احداث آتشکده های جدید را ندارند. پیامدهای فتوحات بر مردمی که سرزمینهایشان فتح میشد: تاریخ اسلام نشان میدهد که به دنبال این فتوحات، از طرف هیئت حاکمهای که توسط خلیفه مشخص میشد هیچگونه اهتمامی در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربیت صحیح اسلامی مردم صورت نمیگرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آنها رسوخ کرده و به صورت یک نیروی عقیدتی درآید که بتواند روح مغلوبین را با مفاهیم و خصائص اسلامی غنا بخشد و در سازندگی و تکامل انسانها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بیست سال، دامنه نفوذ اسلام به طوری گسترش یافت که سرزمین اسلامی چندین برابر فتوحات پیامبر اسلام(ص) گردید. لیکن اختلاف بین فتوحات پیامبر(ص) و خلفا از زمین تا آسمان بود، چرا که پیامبر اکرم(ص) در فتوحاتش به اظهار کردن مسلمانی و جاری نمودن شهادتین و انجام بعضی از شعائر و ظواهر اسلامی به طور سطحی قناعت نمیکرد، بلکه برای مردم آن بلاد معلمین و مربیانی اعزام مینمود تا ضمن آموزش کتاب خدا و عقاید صحیح و بیان احکام دینی، آنان را ارشاد و موعظه کنند. اما در فتوحات خلفای سه گانه هیچ برنامهای برای تعلیم و تربیت و هدایت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمیشد و هیچ نیروی ورزیدهای برای تبلیغ دین و آموزش احکام به سرزمینهای فتح شده اعزام نمیگردید و به این امر مهم و حیاتی هیچ اهمیتی داده نمیشد. در این کشورگشاییها تنها از تسلیم شدگان میخواستند به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر(ص) شهادت دهند و بعضی از تکالیف و شعائر اسلامی را به صورت ظاهری و صوری بدون اینکه در دل آنان رسوخ کرده باشد، انجام دهند، از این روست که میبینم بسیاری از مناطقی که توسط مسلمانان فتح میشد پس از مدت زمان اندکی به کفر و عصیان برمیگشتند. پیامبر اکرم(ص) از سوی خدا مأمور بود که از مردم زمانه خویش هم اسلام را بخواهد هم ایمان را. اما خلفا و فاتحان اسلامی از مردم فقط ظاهر مسلمانی را میخواستند و بس، و ما این سهل انگاری غیر قابل اغماض را در میان قریش و دیگران به وضوح میبینیم، حتی بیشتر صحابه رسول خدا(ص) نیز همین روش را در پیش گرفتند. چنانچه موسی بن یسار میگوید: اصحاب رسول خدا(ص) بیابانگردهای خشنی بودند ما ایرانیان که آمدیم، دین اسلام را خالص گردانیدیم. بدین ترتیب مردمی که سرزمینشان پس از رسول اکرم(ص) فتح میشد بر همان آداب و رسوم و مفاهیم جاهلی که بر حرکات و سکنات آنها حاکم بود و نیز روابط و مناسبات اجتماعی خود به طور عام باقی میماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ میکرد نه در ضمیرشان ریشه میدواند تا چه رسد به اینکه اسلام بر آنان حکمفرما باشد یا محرک آنان در امور دینی و معنوی گردد. چنانکه در متون تاریخی بررسی میکنیم آثار و عواقب دراز مدت این پدیده جاهلانه (کشورگشاییهای خلفا) بسیار تأسفآور و به طور کامل به زیان اسلام بود، زیرا آنان که از این فتوحات بهرهبرداری میکردند و از اسلام جز اسمی و از دین جز رسمی سراغ نداشتند تمامی آداب و رسوم جاهلی و انحرافات و طمع ورزیهای شخصی و کارهای غیر انسانی را در لباس اسلام و تحت نام دین به مردم القاء میکردند و زیر سایبان امن دین تمام فسادها و ناهنجاریها را به نام دین و با مجوزی که خود از دین صادر میکردند به مردم تحمیل مینمودند. خلاصه اینکه گسترش اسلام و نشر تعالیم عالی آن، به هیچ وجه مورد اهتمام و کوشش آنان نبود بلکه آنان تنها به کشور گشایی و چپاول ثروت کشورها می اندیشیدند. نتیجه کلی: عمر نقشی در اسلام آوردن ایرانیان نداشته است بلکه تنها هدف او کشور گشایی و تثبیت موقعیت خود بوده است و این مطلب از اسلام وایمان واقعی نیاوردن ایرانیان تا سالها بعد از فتح ایران معلوم می شود. آنچه سبب اسلام آوردن واقعی ایرانیان شد آشنایی آنان با مکتب ناب اهل بیت عصمت و طهارت و عمل کردن به آن بود. موضوع مطلب : چون تاحدودی درطی دوسال تقریبااکثرکتب استادرامطالعه کرده ام برکات این مطالعات را خیلی مجمل فقط اشاره می نمایم 1- یافتن مبانی فکری صحیح (مقام معظم رهبری: یکی از عناصری که بنیه اصلی فکر اسلامی من را پایه گذاری کرده است سخنرانی های بیست سال پیش آقای مطهری است.)
2- تحصیل روحیه علمی ( استاد مطهری درباره روحیه علمی مینویسد: در تعلیم و تربیت باید به متعلم روح علمی داد یعنی نباید توجه فقط به این اشد که او دانا بشود ، بلکه همچنین باید کاری کرد که روح حقیقتجوئی و عاری از بیماریهایی که انسان را از حالت حقیقتجوئی منحرف میکند یعنی تعصبها جمودها ، غرورها و تکبرها در او پدید آید . اینها را باید دور کرد تا متعلم با روح علمی بار بیاید . تعلیم و تربیت ص 54)
3- به دست آوردن استقلال فکری(استاد شهید در این باره می فرمایند: استقلال فکری یعنی اینکه انسان از خود اصول و مبادی و فلسفه ای در زندگی داشته باشد وبه آن ایمان واعتقاد داشته باشد ودر روحش نسبت به آن نوعی حماسه موجود باشد. حماسه حسینی ج3 ص325)
4- اعتدال در اندیشه (شهید مطهری در مورد افراط و تفریط می نویسد:دو بیماری خطرناک همواره آدمی را تهدید میکند : بیماری جمود و بیماری هالت ، نتیجه بیماری اول توقف و سکون و باز ماندن از پیشروی و توسعه است و نتیجه بیماری دوم سقوط و انحراف است . جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمیگیرد و جاهل هر پدیده نوظهوری را بنام مقتضیات زمان ، بنام تجدد و ترقی موجه میشمارد . جامد هر تازهای را فساد و انحراف یخواند و جاهل همه را یک جا بحساب تمدن و توسعه علم و دانش میگذارد . جامد میان هسته و پوسته ، وسیله و هدف فرق نمیگذارد ، از نظر او دین مأمور حفظ آثار باستانی است ، از نظر او قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را بهمان حالی که هست میخکوب نماید . از نظر او عمه جزو خواندن ، با قلم نی نوشتن ، از قلمدان مقوائی استفاده کردن ، در خزانه حمام شستشو کردن ، با دست غذا خوردن ، چراغ نفتی سوختن ، جاهل و بیسواد زیستن را بعنوان شعائر دینی باید حفظ کرد . جاهل برعکس ، چشم دوخته به بیند در دنیای مغرب چه مد تازه و چه عادت نوی پیدا شده است که فورا تقلید کند و نام تجدد و جبر زمان روی آن بگذارد . جامد و جاهل متفقا فرض میکنند که هر وضعی که در قدیم بوده است ، جزء مسائل و شعائر دینی است ، با این تفاوت که جامد نتیجه میگیرد این شعائر را باید نگهداری کرد و جاهل نتیجه میگیرد اساسا دین ملازم است با کهنه پرستی و علاقه به سکون و ثبات . نظام حقوق زن ص 118)
5-دست یابی به تربیت جامع
6- آشنایی با اسلام ناب
7- تهذیب نفس و ..... موضوع مطلب : حرف بسیار ظریفی از علامه محمدتقی جعفری نقل کردهاند که کسی از ایشان سوال کرده بود چرا اسلام تا این حد در مسئله ی محرم و نامحرم سختگیری میکند؟ مرحوم علامه لبخندی زده بودند و فرموده بودند چون در ازدواج و در رابطه زناشویی اتفاق بزرگی میافتد که بزرگترین اتفاق عالم است و آن تولد یک انسان است. تمام دین برای کمال یافتن همین انسان است. همهعالم برای متکامل شدن این انسان، دست به دست هم دادهاند. اگر کوچکترین صدمهای به این انسان برسد عرش خدا میلرزد. آبروی این انسان مومن از حرمت کعبه بیشتر میشود. از طرفی خدا در قرآن میفرماید: مَن قَتـَلَ نَفساً فکأنما قَتـَلَ النّاس جمیعاً و مَن أحیاها فکأنما احیا النّاس جمیعاً، یعنی اگر کسی او را از بین ببرد مثل این است که همه مردم را از بین برده است و اگر او را زنده کرد مثل این است که همه مردم را زنده کرده است. این یک نفر مساوی با کل هستی است. میفرماید: الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه. این انسان معدنی از طلاست که همه انبیا و اولیا برای ظاهر کردن این طلا و ارزش والا و عالی آمدهاند. لذا علامه فرمودند به وجود آمدن این انسان است که در بحث ازدواج مهم است. و این انسان است که حرمت دارد و ما اگر این حرمت را نشناختیم و قدر ندانستیم و به آن اهانت کردیم، مسئولیم. اگر من به این انسان توهین کردم، به کرامت الهی توهین کردهام. این انسان بزرگترین و باارزشترین وجودی است که در هستی به وجود میآید. لذا فرمودند ازدواج حساس و مهم است چون مقدمه این اتفاق بزرگ در عالم، ازدواج است. موضوع مطلب : محرم, نامحرم, روابط دختروپسر سوال – در مورد ضریح جدید امام حسین(ع) که می خواهد به عراق برود، عده ای می گویند که این ضریح هنوز به قبر امام متبرک نشده است، پس چرا این قدر شور و هیجان برای زیارت این ضریح وجوددارد؟ موضوع مطلب : ضریح جدید, شبهه ی ضریح, متبرک فرزند آیتالله العظمی بهجت گفت: هیئت امنای ساخت ضریح جدید سیدالشهداء(ع) به دیدن مرحوم پدرم آمدند و اصرار داشتند که چون ضریح قبلی را شش امامیها به صورت ششگوشه ساختهاند، ضریح جدید به صورت چهار گوشه ساخته شود.
به گزارش "ندای انقلاب"،خبرگزاری فارس گفتگوی مشروحی با حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت درباره نظرات آیتالله العظمی بهجت درباره امام حسین علیهالسلام انجام داده که بخش نخست آن تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
هر چیز که منتسب به امام حسین(ع) باشد، با ارزش و مقدس است
حجتالاسلام علی بهجت در ابتدای این گفتوگو با اشاره به اینکه درباره زیارت و تبرک جستن به ضریح قدیمی و جدید اباعبدالله الحسین(ع) سؤالاتی مطرح میشود، اظهار داشت: لباس امام حسین (ع) یا هر چیز دیگری که به ایشان منتسب باشد، اصیل، با ارزش، پر برکت، مقدس و شفا هستند گرچه وهابیت یا هر قشر دیگری نپذیرند.
وی ادامه داد: خداوند در قرآن کریم میفرماید: پیراهن یوسف را فرستادیم، چشم یعقوب بینا شد. مگر حضرت یعقوب چشمش را عمل کرد یا این حرف دروغ است؟! خود خداوند میفرماید که ما با پیراهن یوسف، چشمان یعقوب را درمان کردیم. چشمی که سفید شده بود، درمان شد. این چشم با تبرک بر این پیراهن شفا یافت و خوب شد.
فرزند آیتالله بهجت با طرح این پرسش که وهابیت یا کسانی که این ایراد را وارد میکنند، چه جوابی برای این سخن خداوند دارند؟ افزود: وهابیت گروهی از اعراب بسیار بدوی و بسیار پوستهنگر است و هیچ به مغز نمیاندیشد. وهابیت عشق را نمیفهمد، مانند دیوار که شما نمیتوانی به دیوار عشق را بفهمانی. نمیشود برای دیوار عشق را بیان کرد.
وی عنوان کرد: گرچه اخیرا عدهای از دانشمندان به این رسیدهاند که کائنات هم میفهمند. آب هم میفهمد و اگر به آب حرف خوب بزنی، ساختار آن زیبا میشود. مرحوم پدرم قبلا این مطالب را میگفت و ما نمیفهمیدیم و حالا میبینیم لابراتوارها و آزمایشگاههای پیشرفته همین حرف را میزنند. بعد از رحلت ایشان به عمق خیلی از حرفهایشان پی بردیم و متعجب شدیم.
کسی که به زیارت ضریح میرود عشقش را برای معشوق صرف میکند
علی بهجت با بیان این مطلب که فهم این نکات بیارتباط با تحصیلات است، اظهار کرد: چنانکه ممکن است کسی تحصیلات عالی داشته باشد و باز اینها را درک نکند و عشق را نبیند. ممکن است کسی دکترای هستهای داشته باشد و در لابراتوار خویش نوترون و الکترون و حرکتهای آنها را ببیند ولی آن عشق را متوجه نشود. همه عالم سرگشته است. همه عالم حیران است. همه عالم در حال گشتن است.
وی بیان داشت: ما اگر عشق را دیدیم، میفهمیم کسی که برای زیارت ضریح منتسب به اباعبدالله (ع) میرود، عشقش را برای معشوق خود صرف میکند. «اُحَبِلُ ذَالجِدار وَ ما حُبُّ الدیار شَقَفنَ قلبی ولکن حب من سَکَنَت دیارا». برای مجنون، حتی کوچه لیلی عطر و بوی دیگری دارد، جاذبه دیگری دارد.
حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت به خبرگزاری فارس گفت: اگر آنها این مسئله را بفهمند که هیچ و اگر نفهمند، چیزی نیست که بتوانیم به آنها بفهمانیم. برای مثال شما انسانی را در نظر بگیرید که از اول عمرش دست او به آتش نخورده و سوختن را تجربه نکرده است. شما به او بگویید که این آتش است و میسوزاند و تو را ناراحت میکند.
وی ابراز داشت: او به شما میگوید: میسوزاند یعنی چه؟ شما میگویید یعنی باعث رنج و ناراحتی میشود. او میگوید این آتش به این زیبایی برای چه ناراحت میکند؟ این انسان تا دستش به آتش نخورد و سوختن را احساس نکند، ممکن نیست با لفظ شما با سوختن آشنا شود. زائری که ضریح را میبوسد، اگر این ضریح از طلا و نقره نیز نباشد، چوب و آهن هم باشد، باز فرقی نمیکند. او به عشق معشوق خود میبوسد و تبرک میکند.
لباسها و وسایل منتسب به امام حسین (ع) برای دشمنان، عذاب بود
فرزند آیتالله بهجت با اشاره به اینکه چیزی که در این رابطه مهم است، نیت انسانها در برخورد با هر چیزی است که منتسب به این بزرگواران معصوم است، افزود: باید از این گروهها پرسید آیا لباسهای امام حسین (ع) و اولاد ایشان عزیز است یا نه؟ مگر اصحاب عمر سعد تمام وسایل و لباسهای این بزرگواران را غارت نکردند؟ حتی به پیراهن پاره و کهنه امام حسین (ع) نیز رحم نکردند و با خود بردند.
وی تأکید کرد: آیا این لباسها و لوازم که به اهل بیت (ع) منتسب بود، برای آنها شفا شد؟ آیا برای آنها برکت داشت؟ یا برعکس زندگی آنها را آتش زد؟ همین لباسی را که بر تن امام حسین (ع) بود را با خود به خانههایشان بردند، آیا این لباس باعث برکت برای آنها شد؟ شفا و سعادت برایشان داشت؟ قطعا نه.
حجتالاسلام بهجت اضافه کرد: پس مهم این است که انسان با چه نیتی این کار را انجام میدهد. این نیت انسان است که او را راهنمایی میکند و گرهگشاست. در زمان حیات حضرت آیتالله بهجت بعضیها میآمدند و از ایشان تبرکی میخواستند. به آنها میدادیم و باز بیشتر میخواستند.بنده با آنها شوخی میکردم و میگفتم این کمش برکت دارد، اضافهاش میسوزاند.
وی در ادامه گفت: بعضی از آنها که خیلی به آقا ارادت داشتند، میگفتند اشکال ندارد سوزاندن آقای بهجت هم عشق است. گاهی نیز برای دیدن آقا میآمدند و جلوی در سر و صدا میکردند. من میگفتم شما سر و صدا میکنید، همسایهها ناراحت میشوند و بعد به شوخی میگفتم اگر همسایهها ناراحت شوند، آقای بهجت هم ناراحت میشوند و ممکن است شما را نفرین کنند. آنها میگفتند نفرین آقای بهجت هم عشق است!
زمان برای انتساب شرط نیست، مهم خود انتساب است
علی بهجت با اشاره به اینکه مهم فهمیدن این عشق است و به کسانی که این عشق را نمیفهمند، نمیشود فهماند، بیان کرد: کسانی که این شبهات را مطرح میکنند، فقط نگاه میکنند که یک فلزی هست و چرا مردم به آن تبرک میجویند. در حالیکه این نیست. هر در و دیواری، هر فلزی این ارزش را ندارد. در و دیوار و ضریحی که منتسب به امام حسین (ع) است، عزیز است.
این پژوهشگر علوم دینی با تاکید بر این نکته مهم که در انتساب، قبل و بعد زمانی مطرح نیست گفت: این ضریح جدید، به امام حسین علیهالسلام تعلق دارد و از روزی که کار ساخت آن شروع شد، به امام حسین علیهالسلام منسوب است لذا مردم به یاد مولایشان، آن را میبوسند و تبرک میکنند.
تأکید آیتالله بهجت بر ششگوشه ساختهشدن ضریح جدید سیدالشهداء (ع)
وی تأکید کرد: خود سنگ حجرالاسود را برای چه میبوسند و تعظیم و تکریم میکنند؟ مگر سنگ نیست؟ اگر انسان، جهت اصلی را پیدا کرد، این مسائل، حل میشود. حضرت آیتالله بهجت در ساخت همین ضریح جدید اباعبدالله (ع) فعال بودند.
حجتالاسلام بهجت ادامه داد: حتی هیئت امنای ساخت ضریح نیز که به دیدن ایشان آمدند، اصرار داشتند که چون ضریح قبلی را شش امامیها ساختهاند، به شکل شش گوشه ساخته شده است و حالا ما این ضریح را بزرگتر کنیم و چهار گوشه بسازیم و آیتالله بهجت فرمود که نه همان شش گوشه باشد که هیئت امنای آن، در جزوهشان نوشتند که به دستور ایشان همان شش گوشه ساخته شود.
ساخت گنبد طلای حضرت معصومه(س) زیر نظر آیتالله بهجت
وی با تأکید بر این مطلب که ساخت گنبد طلای حضرت معصومه (س) نیز زیر نظر آیتالله بهجت انجام شد، افزود: ماجرای آن بسیار مفصل است و کرامات و برنامههای ویژهای داشت که برای خود ما نیز خیلی مشخص نبود. عکسها و فیلمهایی در این رابطه هست. ایشان اصلا در این رابطه، ماورایی را میدید و عجیب بود.
وی گفت: مقداری از کرامات را در روزنامههای آستانه همان زمان با تولیت قدیم آستانه مصاحبه کردهاند و مقداری از آن هم نگفته ماند و عکسهایی است که قرار بود کتابی درباره اینها بنویسند که هنوز میسر نشده است. خودم آن زمان عضو هیئت امنای ساخت گنبد حضرت معصومه (س) بودم.
بوسیدن ضریح امام حسین(ع) وسیله اتصال است
فرزند آیتالله بهجت ابراز داشت: بنده وقتی برای دیدن ضریح جدید امام حسین (ع) حضور داشتم، با من مطرح میکردند که چرا مردم این ضریح را میبوسند؟ گفتم مگر نمیبینید شخص وقتی ضریح را میبوسد و تبرک میکند، میگوید «السلام علیک یا اباعبدالله» و امام حسین (ع) را زیارت میکند؟ درحالی که اباعبدالله در این ضریح نیست، او در قلبهاست و این انسان از همینجا سیم خود را وصل میکند.
لباس کعبه را تکریم میکنند
وی تأکید کرد: این ضریح را به این خاطر که نزد اباعبدالله علیهالسلام خواهد رفت و لباسی است که قبر شریفش خواهد پوشید، تبرک میکنند و برایشان عزیز است. مثلا کسانی که لباس کعبه را درست میکنند بر روی آن نمینشینند. لباس کعبه برای آنها نیز محترم است و آن را با ابریشم و... آماده میکنند.
وی گفت: این ضریح نیز منتسب به امام حسین (ع) است و مردم به نیت ایشان آن را عزیز میدارند. هر چیزی که از یار باشد، عزیز است. او عشق را میبیند و به این نیت کار میکند. حتی طلا بودن ضریح در برابر عشق امام حسین (ع) ارزشی ندارد و یک فلز است. منتها ما دوست داریم که ضریح زیبا و ارزشمندی داشته باشیم. وگرنه بوسیدن طلا مهم نیست و اگر چوب هم بود میبوسیدند. همانطور که خاک کربلا برای شفا از بیماریها و تبرکها سفارش شده و مردم به آن عشق میورزند.
بهترین هنرها را باید برای این بزرگواران خرج کرد/ هنر باید رشد کند
حجتالاسلام بهجت اظهار داشت: هنر زمانی است که از برآیند هنرهای گذشته تا امروز استفاده جدیدی کنیم. اگر قرار بود همیشه بر روال گذشته بمانیم، الآن همه چیز باید کوخ میبود. چه زمان کاخ انوشیروان ساخته شد؟ زمانی که از هنرها بهرهوری کردند و همه را جمع کردند و چیز جدیدی به وجود آوردند.
حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت خاطرنشان کرد: چه زمان هنر، هنر دوران صفویه شد؟ آن وقت که از هنرهای موجود استفاده کردند و یک پله دیگر رشد کردند و به گذشته اکتفا نکرده و نایستادند. این پویایی هنر آن را جاودانه میکند.
وی با اشاره به اینکه اگر ما کار جدیدی نکنیم، این عقب گرد است، گفت: الآن چرا ما نباید با هنر جدیدی ضریح بسازیم؟ این را من آن زمان گفتم و تولیت حرم امام رضا (ع) گفت یعنی چه؟ گفتم نظر من این است که کارخانه کریستال سازی داشته باشید و ضریحی را با طرحی بسیار زیبا از کریستال طراحی کنید.
وی ادامه داد: ریختهگری چهار قطعه بزرگ کریستال مثلا به ابعاد 6 در4 و به قطر 10 سانتیمتر را در این کارخانه انجام بدهند. بعد از نصب مردم میتوانند به این کریستال دست بزنند. داخل این کریستال جایگاههایی باشد که خطها و نوشتهها و اسماء زیبای خداوند از طلا و نقره و جواهر و مینا و هنرهای مختلف درآن به مقدار کم و برای نمایش به کار رود و آن را زیباتر کند.
بهجت با بیان اینکه چنین ضریحی هم سفید و شفاف و تمیز است و هم دست زدن به آن آسان است و بهداشتیتر هست و نظافت آن نیز راحتتر است، به خبرگزاری فارس گفت: میشود داخل آن کریستال هم نور بگذارند و بسیار زیبا و درخشنده میشود. مدیریت تولیت حرم رضوی گفت عجب نظر خوبی است.
وی تصریح کرد: در زمان قدیم که طلا خیلی برای مردم ارزش داشت، وقتی در برابر بزرگی میرسیدند، طلا را برای خود بیارزش میکردند و در طبق اخلاص میدادند. به همین جهت ضریح امامان نیز از طلا ساخته شد. به همراه حضرت آیتالله بهجت به سرداب و زیرزمین امام رضا (ع) رفتیم و ضریح قبلی امام رضا (ع) به پایین برده شده بود. جنس آن ضریح قدیمی از فولاد و نگین نشان بود و قبلتر از آن نیز چوبی بود و چون کثیف میشد و بهداشتی نبود، به فولاد تبدیل کردند و این سیر طبیعی است. اکنون ما میتوانیم از زیباترین و چشمنوازترین هنرها برای ساخت ضریح و گنبد و حرم و نشان دادن عشق به معشوق حقیقی استفاده کنیم. موضوع مطلب : شاهکار پاسخ امیرالمؤمنین به سؤال علم بهتر است یا ثروت جمعیّت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: - یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ علی(ع) در پاسخ گفت: «علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون، فرعون، هامان و شدّاد.» مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود، بلافاصله پرسید: ـ اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: «بپرس!» مرد که آخر جمعیّت ایستاده بود، پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی(ع) فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند؛ ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.» نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست. در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد و امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است؛ ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!» هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: - یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ حضرت علی(ع) در پاسخ به آن مرد فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم میشود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده میشود.» نوبت پنجمین نفر بود. او که مدّتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت علی(ع) در پاسخ به او فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند؛ ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.» با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجّب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیّت گفت: حتماً این هم میخواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیّت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام نگاهی به جمعیّت کرد و گفت: «علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.» مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد، چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجّب مردم گاهی به حضرت علی(ع) و گاهی به تازه واردها دوخته میشد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی(ع) وارد مسجد شده بود و در میان جمعیّت نشسته بود، پرسید: - یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ امام(ع) فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود؛ امّا علم هر چه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.» در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام(ع) در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند؛ ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.» سکوت، مجلس را فرا گرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که ... نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: ـ یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسّمی بر لب داشت، فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند؛ امّا علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.» نگاههای متعجّب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: - یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاههای متعجّب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی(ع) مردم به خود آمدند: «علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبّر دارند، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی میکنند؛ امّا صاحبان علم همواره فروتن و متواضعند.» فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیّت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام(ع) را شنیدند که میگفت: «اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.» منبع: کشکول بحرانی، ج 1، ص 27. به نقل از امام علیّ بن ابی طالب(ع)، ص142 موضوع مطلب : از دکترچمران پرسیدند: تعهد بهتر است یا تخصص؟ گفت: «می گویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را می پذیرم. اما می گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد بی تقواست.» شهید دکتر مصطفی چمران: ای خدا! من باید از نظر علم از همه بهتر باشم مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنند بایدبه آن سنگدلانی که علم را بهانه می کنند و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم خاک پای من هم نخواهند شد ، باید همه ی آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم و
آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم موضوع مطلب : مهمترین دلیل مخالفان فلسفه این است که : فلسفه در زمان مامون عباسی از یونان آمده است ، هدف مامون هم از آوردن فلسفه مقابله با معارف اهل بیت علیهم السلام بوده است ، پس خواندن فلسفه و ترویج آن مساوی است با مقابله با اهل بیت و بنابراین خواندن فلسفه حرام است. در پاسخ به این سوال می گوییم: 1- مامون عباسی با آوردن عالمان فرقه ها و مذاهب مختلف قصد مقابله با اهل بیت را داشت. و متون فلسفی بسیاری هم در زمان او و با حمایت های او به زبان عربی ترجمه شد ، اما امام رضا علیه السلام در مقابل همه آن شبهات ایستاد و با براهین عقلی و الهی آنها را منکوب کرد. آنچه ما فلسفه می نامیم و دم از آن می زنیم همین فلسفه الهی تبیین شده توسط امام رضا علیه السلام است که کتاب "علی بن موسی الرضا و الفلسفة الهیة" تالیف حضرت آیت الله جوادی آملی در اثبات این قضیه کافی است. 2- یکی از مغالطات رایج که در کتب منطق درباره اش بحث شده است "مغالطه منشاء" است. مغالطه منشاء هنگامی روی می دهد که شخص در مقام نقد یک سخن ، شخصیت نکوهیده و بدنامی را به عنوان نخستین کسی که آن مطلب را گفته معرفی کند و از منفی بودن آن شخصیت تاریخی ، خطا بودن آن سخن را نتیجه بگیرد. مثلا کسی بگوید : " این سخن را برای اولین بار چنگیز خان مغول گفت ، پس قابل قبول نیست. این افراد هم می خواهند بگویند که فلاسفه یونان افراد خوبی نبوده اند، و به همین دلیل نباید فلسفه خواند. در پاسخ می گوییم اولا همانطور که گفتیم فلسفه اسلامی آن فلسفه نیست، بر فرض هم که همان باشد، چون آنها آدمهای بدی بوده اند، فلسفه بد نمی شود! 3- جواب آخر ما این است که اصلا چه کسی گفته است فلاسفه یونان بد بوده اند و سخنانشان غلط است؟! در میان علمای اسلام افرادی بوده اند که افلاطون و ارسطو را پیامبر می دانسته اند. بزرگانی همچون سید بن طاووس و ملاصدرا قائل به پیامبر بودن این حکمای الهی بوده اند. از علامه طباطبایی درباره این قضیه سوال شده است و ایشان فرموده اند : از سیدبن طاووس_رحمه الله_نقل کرده اند که این ها از انبیا بوده اند ولی این که موحد بوده اند و دعوتی (هر چند محدود ) داشته اند جا ی تردید نیست. موضوع مطلب : حتما شما هم با پرسش هایی درباره علت احکام مواجه شده اید و چه بسا خودتان نیز در ذهنتان اینگونه سوالات نقش بسته است . سوالاتی از قبیل چرا روزه واجب است ؟ یا چرا نماز صبح دو رکعت است اما نماز ظهر چهار رکعت ؟ یا مثلا ما که حمام رفتیم و تمیز هستیم وضو دیگر برای چیست ؟ و از این قبیل سوالات...
وقتی که یک نگاه کلی به علت احکام می اندازیم متوجه می شویم همه آنها از این لحاظ که علتشان معلوم است یا خیر یکسان نیستند و به چند قسم تقسیم می شوند :
1- برخی از احکام از همان ابتدای بعثت ، فلسفه آنها بر همه آشکار بود و الان هم کسی از آنها سوال نمی کند مثل حرام بودن دروغ ، خیانت ، قتل
2- احکامی که فلسفه آنها بر اکثر مردم و حتی دانشمندان هم پوشیده بوده اما توسط قرآن و اهل بیت بیان شده است مثل روزه (که قرآن درباره حکمت اصلی آن فرموده "برای اینکه باتقوا شوید" و اهل بیت هم فواید و حکمت های زیادی برای روزه بیان کرده اند.
3- احکامی که در ابتدا علتشان روشن نبود اما با گذشت زمان و پیشرفت بشر پرده از اسرار آنها برداشته شد مثل حرام بودن مشروبات الکلی
4- یک دسته احکام هم نه از آغاز فلسفه آنها معلوم بوده است و نه در روایات اهل بیت علیهم السلام فلسفه آنها بیان شده است مثل تعداد رکعات نماز ، نحوه وضو گرفتن و ...
نکته مهم دیگر در فلسفه احکام این است که ما چه علت یک حکم را بدانیم و چه ندانیم باید به قصد عبودیت و بندگی خدا و امتثال امر او ، اوامر او را اتیان کنیم و مثلا اگر روزه بگیریم چون از نظر پزشکی ثابت شده چه فواید زیادی برای معده انسان دارد ! این روزه مورد پذیرش درگاه الهی واقع نمی شود. موضوع مطلب : |
||