سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
علی محمدی-طلبه ای از زنجان
کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ نمی‌دانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بی‌وقفه به سوی آخرینش در حرکتم
درباره وبلاگ


آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
لوگو
آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com
سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم.
بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 25
  • بازدید دیروز: 13
  • کل بازدیدها: 681010



دختر با ظاهری ساده در حال عبور کردن از خیابان بود

پسری از پیاده رو داد زد سیبیییلو چطوری؟

دختر کاملا خونسرد تبسمی کرد و جواب داد

وقتی تو زیر ابرو بر می داری من سیبیل می زارم

تا این جامعه یه مرد هم داشته باشه

پسر سرخ شد و چیزی نگفت!!!




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 91 اردیبهشت 15 :: 10:24 صبح
علی محمدی

بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب:

ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان، اتمام حجت می کنند با بچه هایشان، می ترسانند، درس اول هم جغرافیا است؛ نقشه ژاپن را میگذارند جلوی بچه ها و می گویند: ببینید این ژاپن کوچولوی ماست، ببینید! ژاپن ما نفت ندارد، گاز ندارد، معدن ندارد، زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و... لیست «نداشته ها» را به بچه ها گوشزد میکنند، خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند...

در ژاپن نظام آموزشی فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کار، به «بچه ها»گوشزد میکند، حتی حجم موضوعات درسی کتابهای درسی در ژاپن، یک سوم اروپا است، چون ژاپنیها معتقدند «عمق» بهتر از «وسعت» است!

حالا این را مقایسه کنید با کتابهای درسی و حتی رسانه های ما-از هر جناح و طیف، مخالف وموافق- که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند: «ای ایران،ای مرز پرگهر،سنگ کوهت در و گوهر است» و...

 در دبستان هم، اولین درس ما تاریخ است، نه برای عبرت، بلکه شرح «افتخارات گذشته»، اگر گربه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچه ها، باغرور میگویند:« بچه ها ببینید! ایران همه چیز دارد! ایران نفت دارد، گاز دارد، جنگل دارد، دریا دارد و...» نتیجه اش میشود احساس «داشتن» و «غنای کامل» وایجاد تلفیقی از تنبلی اجتماعی و حتی طلبکاری که به اشتباه به آن میگوییم غرور ملی. با این وصف، کودکان و جوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای چه «چیزی» تلاش کنند؟ این میشود که بچه های ما فکر و ذکرشان، میشود دکترشدن، مهندس شدن و خلبان شدن، یعنی شغلهای رویایی و به شدت مادی که نفع و رفاه «شخص» در آن حرف اول و آخر را میزند نه نیاز کشور...وخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 91 اردیبهشت 15 :: 10:23 صبح
علی محمدی

آیه الله سعادت پرور را خیلی ها می شناسند. ایشان یکی از علمای اخلاق برجسته عصر ما بود که شاگردانی محضر فیض او را درک کردند. آیه الله سعادت پرور نسبت به خانواده توصیه می فرمود و تاکید می کرد که یکی از مسائلی که باعث پیشرفت سلوک معنوی شما می شود خدمت به خانواده است.
از سوی دیگر در منابع روایی و گفتار بزرگان دین ما نسبت به احترام به سادات اهتمام خاصی وجود دارد به گونه ای که این مساله و امثال آن را می توانید در سیره برخی بزرگان مانند امثال مرحوم آیه الله سیبویه و یا وصیت بزرگانی چون حاج شیخ حسنعلی نخودکی به صورت بسیار بارز و برجسته پیدا کنید.
 با توجه به این دو نکته این مساله روشن می شود که : کسانی که همسرشان سیده است و از خاندان پیامبر اکرم و ذریه مطهر او هستند جایگاه بسیار مهم و والایی دارند خصوصا برای کسانی که به دنبال راه های کوتاه و میانبر برای رسیدن به هدف سلوکی خودشان هستند..
 اینجا به حکایت عجیبی از آیت الله سعادت پرورد در این باره اشاره می کنیم:
ظاهراً بعد از ماه رمضان سال 1425 قمری فرمودند:
 شب بیست و چهارم ماه رمضان نصف شب گذشته بود که حضرت صدیقه طاهره فاطمه ی زهرا علیها السلام با یک هیبت و جلال و شکوهی بر من در حالی که لباس زردی به تن داشتند جلوه کردند و مطالبی فرمودند و چنین توجه دادند که جسارت به فرزندان ایشان جسارت به خود ایشان است و من برایم این نکته تداعی شد که اگر کسی خانم سیده ای را زد مثل آن است که به قنفذ (لعنه الله علیه) گفت بزن.
پس از آن مشاهدات تا یک ساعت بی قرار بودم و گریه امانم نمی داد از حالات حضرت صدیقه طاهره و آن حالی که بر من ظاهر شده بود.
پس از آن در جلسات خودشان در حالی که گریه می کردند این مشاهده را نقل می کردند و می فرمودند: من فکر کردم که این مطلب را به چه مناسبت به من فرمودند؟
شاید در میان رفقای ما کسی هست که با همسر سیده خود یا با فرزندان سید خود اینطور رفتار کرده است و می فرمودند در همه جلسات گفته ام که اگر چنین بوده است بر طرف شود.
ایشان می فرمودند: کسی که مادرش هم سید است حکم سید را دارد، به آنها هم نباید توهین و جسارت کرد چه رسد به زدن. همه این حالات و نکات را در یک حال انقلاب عجیبی می فرمودند و اشک از چشم مبارکشان می ریخت.




موضوع مطلب :

       نظر
دوشنبه 91 اردیبهشت 4 :: 8:50 صبح
علی محمدی

شاید برای بعضی ها این مطلب غیرقابل هضم باشد که چرا یک طلبه به جای مطالب قرآنی وروایی ازاین دست مطالب می زند ولی باید بگویم معیار واقعای همانهاست ولی وقتی ما می سنجیم میبینیم احیانا مطلبی با آیات وروایات ما تعارضی ندارند اگر چه گوینده ی آن هم مسلمان نیست ولی مطلبی قابل استفاده است چرا از آن بهره نگیریم؟

آنتونی‌ رابینز که‌ یکی‌ از پیشگامان‌ شیوه‌های‌ درست‌ فکری‌ و ارتباطی‌ در امریکا و حتی‌ جهان‌ است‌ در جدیدترین‌ کتاب‌ خود با نام‌ «موفقیت‌ نامحدود» از کلمه‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ «مهندسی‌ تفکر» نام‌ می‌بردأ البته‌ «مهندسی‌ تفکر» از کشفیات‌ رابینز نیست‌ اما یکی‌ از کسانی‌ است‌ که‌ ایده‌هایش‌ در این‌ زمینه‌ برای‌ بسیاری‌ از کارشناسان‌ قابل‌ استناد است‌. مثالی‌ که‌ در اول‌ گزارش‌ آمد، مثالی‌ است‌ واقعی‌ از کاری‌ که‌ رابینز با شاگردانش‌ می‌کند و عجب‌ آنکه‌ 85 درصد این‌ افراد تنها با طراحی‌ فکر خود به‌ جایی‌ رسیدند که‌ شاید آرزوی‌ افراد بسیاری‌ باشد.می گوید من‌ شاگردانم‌ را بدون‌ داشتن‌ حتی‌ یک‌ دلار در شهرهای‌ دیگر رها کردم‌. حتی‌ کارت‌ اعتباری‌ این‌ افراد را نیز گرفتم‌ تا تکیه‌گاهی‌ برای‌ پرداختهای‌ خود نداشته‌ باشند. 6 ماه‌ بعد از آن‌ جمع‌ 20 نفری‌، 15 نفر موفق‌ شده‌ بودند خانه‌یی‌ تهیه‌ کرده‌ و ازدواج‌ کنند. ضمن‌ آنکه‌ حقوق‌ دریافتی‌ آنها بسیار بالا بود. سه‌ نفر کار و همسر مناسب‌ داشتند، اما خانه‌ نه‌ و تنها 2 نفر بدون‌ کسب‌ موفقیت‌ نزد من‌ آمدند. من‌ به‌ شاگردانم‌ یاد دادم‌ سرنوشت‌ هرکسی‌ دست‌ خودش‌ است‌ و همیشه‌ این‌ ضرب‌المثل‌ چینی‌ را برای‌ آنها می‌گویم‌: «هرکسی‌ معمار سرنوشت‌ خویش‌ است‌!»

 او دلیل‌ این‌ موفقیت‌ را در کتاب‌ جدیدش‌ اینگونه‌ بیان‌ می‌کند: در کتابی‌ که‌ سال‌ 1987 چاپ‌ شد (منظور کتاب‌ به‌ سوی‌ کامیابی‌ است‌ که‌ یکی‌ از پرفروشترین‌ کتابهای‌ سال‌ امریکا شد) من‌ ایده‌های‌ زیادی‌ برای‌ موفقیت‌ داشتم‌أ اما نمی‌دانستم‌ عامل‌ به‌ حرکت‌ درآوردن‌ این‌ چرخه‌ موفقیت‌آمیز چیست‌! سالها مطالعه‌ کردم‌ و در تحقیقاتم‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ که‌ فکر انسان‌ مانند هرچیز خام‌ دیگری‌ می‌تواند شکل‌ بگیرد. پس‌ می‌توان‌ منافذی‌ برای‌ این‌ ماده‌ خام‌ تعبیه‌ کرد که‌ تنها عوامل‌ خاصی‌ را به‌ داخل‌ راه‌ دهند. هرچه‌ کیفیت‌ این‌ عوامل‌ بالاتر باشد ذهن‌ شما پویاتر خواهد شد و این‌ همان‌ مهندسی‌ تفکر است‌. چیزی‌ که‌ می‌تواند در سالهای‌ آینده‌ کلید موفقیت‌ در دنیا باشد.

 

مهندسی‌ تفکر در آغاز راه‌ واژه‌ مهندسی‌ تفکر که‌ چند صباحی‌ است‌ در کتاب‌ها و پایگاه‌های‌ اینترنتی‌ روانشناسی‌ و مدیریتی‌ به‌ آن‌ اشاره‌ می‌شود نزدیک‌ به‌ چند سال‌ است‌ که‌ در کشورهای‌ اصطلاحا جهان‌ اول‌ به‌ کار می‌رود. شاید شکل‌ این‌ کلمه‌ متفاوت‌ باشد اما ماهیت‌ کلی‌ آن‌ یکی‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر در کشوری‌ که‌ افرادش‌ ملزم‌ به‌ فکر کردن‌ باشند، این‌ ریشه‌ در یک‌ زمینه‌ مساعد شکل‌ می‌گیرد. «اوا بریندا آدامز» از معدود استادان‌ دانشگاهی‌ در امریکاست‌ که‌ متد تدریس‌اش‌ برای‌ بسیاری‌ الگو قرار می‌گیرد. این‌ استاد جامعه‌شناس‌ در مقاله‌ خود با عنوان‌ «شکل‌دهی‌ مغز با دست‌» که‌ در روزنامه‌ سان‌دی‌ تایمز به‌ چاپ‌ رسیده‌، می‌نویسد:«وقتی‌ شاگردانم‌ تنها سوالی‌ را از روی‌ نفهمیدن‌ می‌پرسند جواب‌ قانع‌کننده‌یی‌ به‌ آنها نمی‌دهم‌! تنها گوشه‌یی‌ از جواب‌ اصلی‌ را به‌ آنها می‌گویم‌ تا وادار شوند به‌ دنبال‌ آن‌ بروند. در پایان‌ اگر صلاح‌ دیدم‌، جواب‌ کامل‌ را به‌ آنها می‌دهم‌ ولی‌ تاکید می‌کنم‌ که‌ بنیان‌ کارهای‌ من‌ شکل‌دهی‌ فضای‌ مغز است‌. دقیقا مثل‌ شکل‌دهی‌ یک‌ خمیر. با این‌ تفاوت‌ که‌ شما خمیر را فقط‌ برای‌ زیبایی‌ یا به‌ کار بردن‌ در یک‌ کار استفاده‌ می‌کنید ولی‌ مغز شما می‌تواند بزرگترین‌ پشتوانه‌ زندگی‌ شما باشد.» «اوا بریندا» در ادامه‌ مقاله‌اش‌ به‌ جمله‌یی‌ از فیلسوف‌ بزرگ‌ آلمانی‌ «نیچه‌» اشاره‌ می‌کند و می‌گوید: «هرکسی‌ که‌ در ذهنش‌ یک‌ علامت‌ سوال‌ بزرگ‌ داشته‌ باشد می‌تواند تمام‌ قفلهای‌ زندگی‌ را باز کند.» علامت‌ سوالی‌ که‌ نیچه‌ گفته‌ و بریندا در مقاله‌اش‌ استفاده‌ می‌کند همان‌ مهندسی‌ تفکر است‌. بنابراین‌ چیزی‌ که‌ بسیاری‌ از کارشناسان‌ و صاحبان‌ صنایع‌ به‌ آن‌ تکیه‌ می‌کنند قدرت‌ تفکر است‌. این‌ توان‌ تفکر یا تفکر بهینه‌ فاکتورهای‌ زیادی‌ را می‌طلبد که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ بهترین‌ تصمیم‌ در کوتاه‌ترین‌ مدت‌، انتخاب‌ بهترین‌ راه‌ در بین‌ راههای‌ بهتر دیگر و... اشاره‌ کرد.

 

نمونه‌ بارز این‌ گونه‌ فرهنگسازی‌ را می‌توان‌ در مدارس‌ و دانشگاه‌های‌ ژاپن‌ یافت‌. ژاپن‌ کشوری‌ است‌ که‌ به‌ لحاظ‌ داشتن‌ منابع‌ طبیعی‌ تا ؤروتهای‌ ملی‌ در رده‌ نازلی‌ قرار دارد. این‌ کشور پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دچار خسارات‌ فراوانی‌ شد اما ژاپنی‌ها با پشتکاری‌ مثال‌زدنی‌ کشورشان‌ را بازسازی‌ کردند.

رسم‌ است‌ که‌ در مدارس‌ و دانشگاه‌های‌ این‌ کشور آسیایی‌، دانش‌آموزان‌ و دانشجویان‌ موظفند در کنار دروس‌ تئوری‌ خود در یک‌ زمینه‌ فنی‌ نیز مهارت‌های‌ لازم‌ را کسب‌ کنند. طبق‌ آمارهای‌ رسمی‌ سازمان‌ ملل‌ در زمینه‌ مهارتهای‌ فنی‌،ژاپن‌ با اختصاص‌ 83 درصد از کل‌ افراد تحصیلکرده‌، بالاترین‌ رقم‌ مهارتهای‌ فنی‌ را داراست‌. به‌ عبارت‌ دیگر این‌ افراد تنها به‌ یادگیری‌ تئوری‌های‌ رایج‌ در دروس‌ خود نمی‌پردازند بلکه‌ باید بتوانند چیزی‌ را به‌ عنوان‌ ساخته‌ دست‌ خود ارایه‌ دهند. این‌ کار به‌ آنجا می‌رسد که‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ شاهد آنیم‌ که‌ بسیاری‌ از ساعتهای‌ ساخته‌ شده‌ در اوقات‌ فراغت‌ دانش‌آموزان‌ ژاپنی‌ به‌ عنوان‌ کالاهای‌ درجه‌ یک‌ و دو در کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ به‌ فروش‌ می‌رسد. اینکه‌ قیمت‌ این‌ ساعتها چقدر است‌ موردنظر نیست‌، مهم‌ نفس‌ کار است‌ که‌ پشت‌ هر ساعتی‌ که‌ می‌سازند تفکر نهفته‌ است‌. کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ و معضلی‌ به‌ نام‌ عدم‌ تفکر

دکارت‌، ریاضیدان‌ بنام‌ می‌گفت‌: «من‌ فکر می‌کنم‌، پس‌ هستم‌.» این‌ افراد در چندین‌ سال‌ قبل‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بودند که‌ تنها افرادی‌ که‌ توانایی‌ سازماندهی‌ عوامل‌ مثبت‌ را در ذهن‌ خود دارند می‌توانند موفق‌ باشند. اما چنین‌ روندی‌ تقریبا در کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ دیده‌ نمی‌شود. فصل‌ جداکننده‌ کشورهای‌ جهان‌ اول‌ و سوم‌ در همین‌ مورد است‌. کشورهای‌ تولیدکننده‌ با پشتوانه‌ عظیمی‌ به‌ نام‌ آینده‌نگری‌ حرکت‌ می‌کنند در حالی‌ که‌ کشورهای‌ مصرف‌کننده‌ چنین‌ مسایلی‌ را مورد توجه‌ قرار نمی‌دهند.




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 91 اردیبهشت 2 :: 8:54 صبح
علی محمدی

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند. وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند . همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته." مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی ، بلکه با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد.

  آسان بیندیش راحت زندگی کن




موضوع مطلب :

       نظر
دوشنبه 91 فروردین 28 :: 8:39 صبح
علی محمدی

وقتی یکی از معجزات قرآن باعث مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی می شود.

خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان دین‌پژوه می‌گویند، احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوه‌های همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامین‌ها دارد؛لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است.

اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است. قصه از این‌جا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان کم، درمغز انسان و حیوانات تولید می‌شود. این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و بازتولیدش بعد از 60 سالگی تعطیل می‌شود.

ژاپنی‌ها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن، باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد.

بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامه‌ای به این تیم تحقیقاتی می‌نویسد و اعلام می‌کند که در کتاب مقدس مسلمانان، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده.

نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار !!در قرآن آمده است




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
پنج شنبه 91 فروردین 17 :: 1:55 عصر
علی محمدی

به نقل ازحجه الاسلام آقا تهرانی

حجه الاسلام آقا تهرانی نماینده مردم تهران درمجلس شورای اسلامی با بیان خاطره ای جالب از مسلمان شدن یک دختر فرانسوی درخصوص دفاع وی از حجابش به نقل از این دختر محجبه مینویسد : «اگر روسری خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسری خود را برنمی دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از این ماجرا خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مودبانه دخترشان از این خواسته صرفنظر کردند.

این نماینده مجلس در وبلاگش دربیان این مطلب آورده است : در سفر حجّ با فردی که از نیویورک آمده بود، آشنا شدم. یک سال پیش از تشرّف به حجّ مسلمان شده بود. پیرمرد شصت‌ساله‌ای که اسمش را مجاهد گذاشته بودند. وقتی به مدینه رسیدیم، از زیارت قبر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود. برای دستورهای اسلام اهمّیت زیادی قائل بود و دوست داشت همه احکام را به طور دقیق بداند. وقتی اعمال را یکی دو بار برای اهل کاروان شرح می‌دادیم او هم گوش می‌داد و یاد می‌گرفت؛ امّا وقتی که زمان انجام مناسک می‌شد، همین که به عنوان مثال طواف تمام می‌شد می‌آمد و مجدداً تک‌تک اعمال خود را به من می‌گفت و از صحّت و سقم آ‌ن‌ها می‌پرسید.

یک ‌بار به او گفتم: «مجاهد! توهم مثل بقیه باش. چرا این قدر سؤال می‌پرسی؟» گفت: «من شصت سال از عمرم گذشته، دیر رسیده‌ام؛ دوست دارم یک بار دیگر هم اعمالم را بررسی کنم تا مبادا ناقص باشد».

این افرادی که از کشورهایی مانند آمریکا، می‌آیند و مسلمان می‌شوند، آن‌قدر شیفته اسلام شده و با یک شور و شوقی به دستورهای آن عمل می‌کنند که بسیار دیدنی است. برخلاف این افراد، برخی از زنانی که از ایران به آمریکا می ‌آمدند، هنوز به نیویورک نرسیده، روسری و چادر خود را بر می‌داشتند. برای جوانان غربی تازه مسلمان شده، غربی‌ های غیرمسلمان، شکل ظاهری ایشان، طرز لباس پوشیدنشان و وضع آرایش زنان و دختران آن‌ها مضحک و خنده‌دار است؛ ولی در مقابل، برخی در کشور ما، تحت تأثیر غربی‌ها و مدهای آن‌ها هستند. خودکم‌بینی، بیماری بدی است. همان‌طور که خود بزرگ‌بینی، غلط است

آدم از بی‌بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان پست‌تر است من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

تقلید کورکورانه در اسلام، ممنوع است. باید در پاسخ آن فرد بی‌سواد مدّعی که برخی از شیوه‌ها و آموزه‌های دینی را غلط دانسته و تقلید از مراجع را تخطئه می‌کند، گفت که آن تقلیدی که در اسلام ممنوع است، تقلید کورکورانه است، نه تقلید جاهل از عالم و نه تقلید غیرمتخصّص از متخصّص؛ وقتی اتومبیل ما خراب می‌شود، آن را برای تعمیر به کجا می‌بریم؟ ناراحتی قلبی همسرمان را چگونه درمان می‌کنیم؟

آیا غیر از این است که به متخصصّ قلب رجوع می‌کنیم، دستش را هم می‌بوسیم، پول بسیاری هم به او می‌دهیم. امّا چگونه است که برای تشخیص دین‌مان می‌گوییم قرائت‌ها مختلف است، هرکس هرگونه که فهمید، همان را عمل کند؟ اگر این‌گونه باشد، دیگر هیچ حکمی از طرف خدا وجود نخواهد داشت و حقیقت ثابتی باقی نمی‌ماند. این در حالی است که به عنوان مثال اگر من بگویم، هم‌اکنون شب است، شما می‌روید و به آسمان نگاه می‌کنید تا ببینید روز است یا شب. اگر شب بود، من راست گفته‌ام و اگر شب نبود، دروغ گفتار من مشخّص می‌شود. پس حقیقتی پشت این سخن وجود دارد که با آن می‌توان صدق و کذب کلام مدّعی را سنجید.

اسلام دین خرافات نیست، دین حقیقت است. مراجع بزرگ ما نیز به دنبال «به دست آوردن حکم خدا» هستند؛ نه «ساختن حکم خدا». پیامبر اسلام، جانشینان او و به تبع آنان، علمای امّت اسلام، سختی‌های بسیاری را تحمّل کرده‌اند تا این دین، امروز به دست ما رسیده است.

داستانی در رابطه با این بحث:

یک روز جلوی در موسسه اسلامی نیویورک دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود.

سوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت: به نتیجه رسیده ام مسلمان شوم. بنده پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد؛ بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: کتاب ها را خوانده و می خواهم مسلمان شوم.

باز چند کتاب دیگر هم به او دادم و گفتم: اینها را هم مطالعه کنید. این کار چند بار همین طور ادامه پیدا کرد. مطمئن بودم جامعیّتی از اسلام و مکتب تشیّع از مطالعه کتاب ها برایش حاصل شده است. یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: اگر همین الان شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به این طریق اسلام می آورم. شور و اشتیاق این دختر موجب این شد تا به او قول دهم ایشان در مراسم جشن بزرگ میلاد امام حسین (علیه السلام) در موسسه بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.

روز میلاد امام حسین(علیه السلام) مراسم جشن برپا شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشیع الان برگزار می گردد.

در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟ بنده نیز سوالی را مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داند پیرامون آن توضیح دهد؟ سوال درباره مسئله «بداء» بود که از اعتقادات مسلّم ما شیعیان است.هیچ کس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم؟ توضیحاتی پیرامون آن به جمعیت ارائه داد.

سپس در جلوی جایگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتین و ارایه عقاید به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را «رقیه» نهادیم.

چند روزی از این قضیه گذشت تا اینکه همین دختر را با حجاب کامل اسلامی، هم راه با مرد و زنی دیدم، به نظر می آمد پدر و مادرش باشند. در خیابان جلوی مدرسه با ما برخورد نمودند.

آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر ما را مسلمان نموده اید؟ به او بگویید حجابش را بردارد سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان حین، احساس کردم این دختر تازه مسلمان الان در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم: آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟ در این مورد خاص ایشان فرمودند: اشکال ندارد.

به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم: با یکی از مراجع تقلید صحبت کردم و در مورد شما فرمودند: اگر دین شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید، آن چه در جواب شنیدم این بود: دختر تازه مسلمان به من گفت: این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟ گفتم از احکام ثانویه می باشد.

تا این را شنید، گفت: «اگر روسری خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسری خود را برنمی دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از این ماجرا خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مودبانه دخترشان از این خواسته صرفنظر کردند.

آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس یک مرکز دینی که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با یک جوان مسلمان فرانسوی ازدواج نموده است




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 91 فروردین 12 :: 4:34 عصر
علی محمدی

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.

وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.

وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...

به سلامتی همه مادرای دنیا...

پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند

سلامتیه اون پسری که...

10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...

20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....

30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!

باباش گفت چرا گریه میکنی..؟

گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!




موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 90 اسفند 14 :: 7:54 صبح
علی محمدی

همه عمر بر ندارم سر از این خمار و مستی              که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

شخصی آمد محضر امام صادق (ع) و عرض کرد: مولا جان می خواهم چیزی بگویم اما خجالت می کشم ،حرف ،حرف سنگینی است ،حضرت فرمود :بگو ،خجالت نکش . آن مرد گفت : آقای من ،هم? شما امامان را دوست دارم ولی امام حسین را جور دیگری دوست دارم ،عشق دیگری به آن دارم . به امام صادق (ع) فرمودند : ما هم همینطور . برای ما هم حسین ،چیز دیگری است . رسول اکرم (ص) در مورد محبت به حسین (ع) می فرمایند « خدای منان در دل انسانهای مومن و شیعه یک معرفت و محبت ذاتی نسبت به امام حسین (ع) قرار داده است ». اگر ما صف محرم و عزاداری را ببینیم و صف رمضان را ،می بینیم ،صف محرم و امام حسین (ع) زیادتر است حتی روز قیامت در روایت آمده ، حوریان بهشتی که خداوند برای محبین امام حسین (ع) آماده کرده است ، به خدا گله می کنند که این افراد اصلاً به ما حوریان اعتناء نمی کنند ،چرا که محو جمال حسین اند . این حسین ،کیست که عالم همه دیوانه اوست . حضرت رسوالله (ص) بالای منبر بودند که حسین (ع) که در سنین کودکی بودند وارد مجلس شدند ،پیامبر (ص) دوان دوان از منبر پائین آمدند و حضرت را به آغوش کشیدند ، پیامبر (ص) فرمو دند :به خدایی که جانم در دست اوست من متوجه نشدم چگونه وچه زمانی پائین آمدم . یعنی خداوند در دل من پیغمبر نیز محبت خاص امام حسین را قرار داده است . ما شیعیان خیلی ثروتمندیم . در جهان ثروت مندترین اشخاص ما هستیم، چون فقط ما هستیم با این گنج آشنائیم ،مهر او را در دل داریم ،با نام زیبایش صفا می کنیم، حسین، حسین، حسین. نامی زیبایی است که دل ما را میلرزاند و از ما دل میبرد . به قول عالم بزرگواری «امام حسین (ع) برای خدا چک سفید کشیده است ، همه چیزش را در راه خدا داده است در قبال این شاید بتوان گفت ،خداوند محبت به آفریده خودش یعنی امام حسین (ع) را در دل مومنین ،از محبت خودش هم بالاتر و شدید تر قرار داده است .

یک سوال ـــــ چطور میشود ،خداوندبا یک قطره اشک بر امام حسین (ع) شخصی را بیامرزد؟ عالم بزرگوار سید بحرالعلوم روزی همین سوال در ذهنش بود وداشت جایی می رفت دربین راه جوان زیبا رویی را مشاهده کرد ،این جوان که بعداً ،معلوم شد وجود نازنین حضرت مهدی (عج) است بدون آنکه سیدبحرالعلوم چیزی درموردآن چیزی که ذهنش رامشغول کرده بودبگوید به سید بحر العلوم گفت :مگر این داستان را نشنیدی که میگو ید :روزی پادشاهی برای شکار به جنگلی رفت ،به دنبال شکاری از همراهان خود جدا افتاد و گم شد. همین پادشاه آمد رسید به خیمه پیر زنی . پیر زن او را نشناخت ولی گفت ،چون مهمان من هستی من از دار دنیا فقط یک گوسفند دارم ، با همان می توانم از تو پذیرایی کنم . گوسفند را سر برید و از او خوب پذیرایی کرد . پادشاه به او گفت : اگر گذرت به شهر افتاد به خانه من هم بیا . از قضا روزی پیر زن به شهر آمد آدرس را پرسید ،کاخی را به او نشان دادند ، آمد محضر پادشاه . پادشاه به وزیران و اطرافیانش ،قضیه پیر زن را گفت و بعد سوال کرد ،حالا من چگونه محبت او را جبران کنم ،یکی گفت ده گوسفند به او بده ،دیگری گفت : چند زمین به او بده ،هر کدام چیزی گفتند . اما پادشاه گفت :شما همه اشتباه می کنید او حق حیات به گردن من دارد . اگر کل سلطنتم را به او بدهم، تازه حسابمان پاک میشود ،چون او همه چیزش را دادچون اوازداردنیافقط همان یک گوسفندراداشت ،پس من هم همه چیزم را به او میدهم . بعد آن جوان به سید بحر العلوم فرمود : امام حسین (ع) نیز همین کار را کرد . سید بحر العلوم می گوید : در همبن لحظه احساس کردم سوالم جواب داده شده است .بله امام حسین همه چیزش در راه خدا داده است ، حالا اگر خداوند در مقابل یک قطره اشک برای کسیکه همه چیزش را در راه خدا داده ، گناه مومنی را بیامرزد ، باز چیز زیادی نیست . جواب دوم اینکه شاید این که یک قطره اشک ،گناهان را می آمورزد ،عقل و دل ما قبول نکند ،اما باید گفت مگر عقل ودل ما میتواند معیار حق وباطل شود . شخضی از امام صادق (ع) پرسید روایتی است که می گوید :اگر یک انگشت زن بریده شود ،ده شتر ، دو انگشت ، بیست شتر ، سه انگشت ،سی شتر و چهار انگشت ؛بیست شتر دیه دارد . این روایت از شیطان است ؟ حضرت فرمود : ساکت باش ، مگر عقل تو معیار است ؟ دین خدا با عقل ها قیاس نمی شود . پس اگر روایت را شنیدیم که یک قطره اشک گناهان را می امورزد ، بدانیم سری دارد ، اگر چه عقل و دل ما آنرا نفهمد. مجالس اهل   بیت (ع) برکات خاصی دارد ،علمای بزرگوار ما به این جلسات ،توجه خاصی داشتند ،ما هم باید از این مجالس جدا نیفتیم . یعنی دستمان را باید در دست این آقا بگذاریم . خیر دنیا و آخرت در دستان با برکت اوست . خدا کند گرفتار این آقا شویم ، خدا کند ما را برای خودش صید کند .از ما دلبری کند . سلول سلول جسم وروحمان بوی حسین را بدهد . در روایت آمده بعضی ها در قیامت 3000 سال میگذرد تا به علی (ع) برسند ،چون دراین دنیاواقعا راه علی رانرفتند .در روایت آمده است در قیامت ، در آن وانفسا در آن گرمای سوزان ، همه از هم فرار میکنند ، پدر از بچه ،پچه از مادر ،همه به فکر خودشان هستند ، در آنجا حضرت زهرا (س) صدای بعضی ها را که می شنود می فرماید : این صدای گریه کن حسین من است و آنهارا ازبین مردم جدا می کند . اما نکته قابل تامل اینکه بتوانیم این محبت و اردات به اهلبیت را تا قیامت ببریم . دو نکته مهم : 1- عملی که در آن ریا وجود ندارد ،دلشکستگی برای امام حسین (ع) است . شاید بتواند در سینه زنی یا گریه کردن ،خود نمایی کرد ،اما شکستگی دل را نمی شود به دیگران نشان داد. مثلاً گاهی دلت برای برای لب خشکیده علی اصغر (ع) میشکند این خیلی ارزش دارد ،چون فقط خدا وائمه آنرا میداند و میبیند

 2- باید خود را برای ارباب نشان دهیم ،دنبال این باشیم که ما را بخرد و ما را صید کرده، گرفتار خودش بنماید

صیاد پی صید دویدن ،عجبی نیست                                صید از پی صیاد دویدن مزه دارد




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 آذر 19 :: 4:5 عصر
علی محمدی

چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را      که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی گیرد

 

از عارف نامی آیت الله کشمیری سوال کردند که آیا این درست است که می گویند اول ائمه ما را یاد می کنند بعد در آن لحظه ما آنها را یاد می کنیم ؟ گفت بله درست است.

امام زمان (عج) خیلی به فکر شیعیان و محبین خود است ،چقدر برای آنها دعا می کنند، عوض آنها استغفار می گویند و خلاصه :آن محبتهای لیلی ،کرد مجنون را اسیر . محبتهای حضرت بیشتر شان برای ما آشکار شده است . یکی از علماء در سفر حج مرتب به آقا می فرمود :آقا چرا تحویلمان نمی گیری ؟میفرماید در این لحظه دیدم آقا یی در کنارم است به من فرمودند یادت می آید قرار بود جایی بروی و فلان اتفاق برایت بیفتد ولی من نگذاشتم. یادت می آید کسی را به سراغت فرستادم و او باعث شد تو طلبه شوی و ... همین طور تک تک حوادث را نام می برند. من در آن لحظه دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا فرو ببرد. گفتم آقا ببخشید من نمی دانستم . بله خیلی جاها حضرت حتی دست ما گناهکاران را به گرمی گرفته است و ما نفهمیده ایم . اما بحث ما این است چطور با آقا رفاقت برقرار کنیم ؟ ببینید اگر کسی میخواهد با کسی دوست شود، دقت میکند ببیند او چه چیزی یا چه کاری در زندگی می پسندد و سعی می کند برای نزدیکی با او آن کار را برای او انجام دهد . خود حضرت مهدی (عج) فرموده «ما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه» «چیزی ما را از دوستانمان دور نمیکند الا عملهایی که انجام میدهند و ما خوشمان نمی آید (یعنی گناه )» مثلا امام زمان ( عج) سستی در نماز، غیبت، دروغ، بی احترامی به والدین را دوست ندارد ،پس ما باید اینها را ترک کنیم تا کم کم در آغوش مهر آقا قرا ر گرفته و با او رفیق شویم. یک شخص مشهدی در خواب می بیند از حرم امام رضا (ع) تا خانه اش سیم کابلی کشیده اند ولی یکدفعه آنرا قطع کردند. از خواب بیدار شد ،خیلی ناراحت بود که خدایا من چه کردم که ارتباطم با امام رضا(ع) قطع شد ،پس از جستجو از اهل خانه فهمید آن شب فرزندان او فیلم مبتذلی را به خانه آورده بودند و نگاه کرده بودند.

یک نکته ــ چقدر خوب است همیشه در حال هدیه دادن به آقا باشیم، مثلا گناهی پیش آمد،نامحرمی را دیدیم ، سرمان را پائین انداخته و بگوئیم(آقا به خاطر گل روی شما از این نگاه گذشتم) انوقت میبینید این رابطه ،عاشقانه شد و آقا به شما میفرماید :

عشق یکسویه یقین باطل بود                   این دل ما هم به تو مایل بود.

ما تو را اول صدایت کردهایم                  از برای خود جدایت کرده ایم

نکته دوم ــ رگ حساس امام زمان (عج ) جد بزرگوارشان ابا عبدلله الحسین (ع) هستند خود حضرت خیلی بر جدشان گریه می کنند و دوست دارند گریه کنندگان بر جدشان را . چقدر خوب است گهگاه تنها بنشینیم و یاد یکی از صحنه های کربلا بیافتیم و آهی بکشیم مثلا «فدای لب عطشانت علی اصغر » بعد برای آقا دعا کنیم ،خود حضرت فرموده اند «اگر کسی بعد از یاد مصائب جدم ،برای من دعا کند ،من هم برای او دعا می کنم »پس با این کارمان خود را در معرض دعای حضرت قرار دهیم .

نکته آخر ــ آدمی که دلش هرزه و بچه گانه است یکروز دنبال این نامحرم ،فردا دنبال کس دیگری میرود ،به ااین نمی توان عاشق گفت . مجنون هر کجا میرفت،نفس میکشید ،میخوابید باز به یاد لیلی بود . ای کاش این دل ما گرفتار شود گرفتار کسیکه ارزش گرفتار شدن داشته باشد ،که اگر این شد عاقبتمان این بیت می شود.

گر دست من ،گرمی دست تو احساس کند              دست از تمام مردم و اغیار می کشم




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 آذر 19 :: 4:4 عصر
علی محمدی
<   <<   6   7   8   9   10   >