علی محمدی-طلبه ای از زنجان کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ
نمیدانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بیوقفه به سوی آخرینش در حرکتم درباره وبلاگ آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد. آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
برای به دست آوردن ملکات اخلاقی بالاخره چه باید کرد؟ این سؤالی است که در پی آگاهی از فواید عظیم ملکه بلافاصله به ذهن میرسد. گزارههای زیر در تلاش برای پاسخ گویی به این سؤال گرد هم آمدهاند: 1 - تحصیل یا تغییر ملکات برای انسان در هر سن و سال و موقعیتی امکانپذیر است؛ گرچه در جوانی بسیار آسانتر و دستیافتنیتر است. حکیم عالیقدر امام خمینی (ره) در این باره میفرمایند: «انسان مادامی که در این دنیا است به واسطة آن که در تحت تغیرات و تصرفات واقع است، تبدیل هر ملکهای به ملکهای میتواند بکند و این که میگویند فلان خُلق، فطری و جبلّی است و قابل تغییر نیست، کلامی است بیاساس و پایة علمی ندارد. و این مطلب علاوه بر آن که در فلسفه، برهانی است و وجدانی نیز هست شاهد بزرگش آن است که در شریعت مطهّره، تمام اخلاق فاسده مورد نهی واقع شده است و برای علاج آنها دستور داده شده و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و برای تحصیل آنها نیز دستور رسیده است. پس انسان مادامی که حیات دنیوی را از دست نداده، باید قدر آن را بداند و در تحصیل ملکات فاضله که اساس سعادت بر آنها نهاده شده، باید کوشش کند و با هر ریاضتی است پس از قلع ملکات خبیثه از نفس، در تحصیل مقابلات آنها که جنود عقل و رحمان است، باید جانفشانی کند ... « دستهای از ملکات، به نحو غیراختیاری در وجود ما شکل گرفته و ناشی از تعامل ناآگاهانة ما با محیط است. عمدة باورها، عقاید، سلیقهها، علاقهها، عادتها، روحیهها، ذوقها، و حساسیتهای ما برای ما به صورت ملکه در آمده و عمدة رفتارهای ما برخاستة از ملکاتی است که با ما متحد شده و شاکلة وجودی ما را تشکیل داده است. این ملکات به اختیار و اراده قابل تغییر است. 2 - پیدایش ملکه محتاج زمان و تدریجی است و هیچ صفتی یکباره در وجود آدمی پدید نمیآید و از بین نمیرود. تولد و مرگ ملکات مثل همة حرکتها و تحولات جهان مادی به مرور ایام و در گذشت زمان اتفاق میافتد. همانگونه که رشد جسمی انسان نیازمند سالهای زیادی است و یکشبه صورت نمیپذیرد، رشد فکری و تعالی روحی او هم یکشبه و دفعی انجامپذیر نیست. اگر کودک دوسالهای از ما دستورالعملی طلب کند که با پیروی از آن بلافاصله بزرگ شود، به او چه میگوییم؟ آیا میتوان او را به خوردن حجم فراوانی از غذا توصیه نمود؟ این سؤال به همان نسبت غلط است که سؤال از چگونگی بهدست آوردن «حضور قلب» در نماز و توقع دستیابی به آن در فاصلة چند روز. یا سؤال از چگونگی تسلط بر یک علم یا یک مهارت و انتظار تحصیل آن در مدتی ناچیز. این توقعات نابجا به درک ناقص ما از مفهوم «زمان» بازگشت دارد. نگاه ناتمام ما به نقش ویژة پدیدة «زمان» در حوادث عالم منتهی به برنامهریزیهای شتابزدهای میشود که جز شکست و سرخوردگی و ناامیدی ارمغانی نداشته و به نتیجهای نمیانجامد. 3 - پیدایش ملکه بر اثر تکرار عمل است. برای بهدست آوردن ملکة خوشنویسی باید بسیار نوشت، برای کسب ملکة رانندگی باید رانندگی کرد. تکرار زیاد یک عمل، آن عمل را با تار و پود وجود ما آشنا میگرداند و منتهی به ایجاد ملکه میشود. «کار نیکو کردن از پرکردن است.» کسی که میخواهد به هنر، حرفه، مهارت یا صفتی دست یابد، باید پیاپی مصادیق آن را تجربه کند، برای کسب صفت شجاعت، هنرِ تندخوانی یا مهارت سخنوری تنها آرزو یا دعا کردن کافی نیست، اقدام عملی متعدد شرط ضروری تحصیل این توانمندیها است. هر بار که عملی را تجربه میکنیم یک قدم به ملکه، نزدیک میشویم. از تراکم این تجربهها و اقدامها ملکه متولد میشود. یک عمل هر گاه به دهها عمل مشابه خود ضمیمه شود توانمندی ثابتی ایجاد میکند، همانگونه که یک آجر هرگاه به دهها مشابه خود بپیوندد بنای کاملی پدید میآورد. بدین ترتیب انجام هر عمل سهم کوچکی در توانمند نمودن نفس دارد. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: مَن یعمَل یزدَد قُوَّةً وَ مَن یقَصِّر فِی العَمَلِ یزدَد فَترَةً. هر کس عمل کند نیرویش افزایش مییابد و هر کس در عمل کوتاهی ورزد، سستی و ناتوانیش بیشتر میشود. به طور کلی هر یک از قوای انسان که بهکار گرفته شود و به فعالیت درآید تقویت میشود و هریک معطل و بیکار باشد ضعیف و سست، باقی میماند. ماهیچههای بدن انسان تنها هنگامی که به حرکت و فعالیت گرفته شود، ورزیده میگردد. تقویت حافظه، قوای ذهنی و قدرت اراده نیز در گرو بهکار انداختن و استفاده کردن از حافظه، ذهن و اراده است. خلاصه آن که ملکه با «انجام عمل» پدید میآید و همچنان راسخ و پایدار میشود، تا آنجا که صورتی غیر قابل تغییر به خمیرمایة نفس آدمی میبخشد. 4 - گرچه هر عمل به نوعی در پیدایش ملکه نقش دارد، اما تأثیر آن معمولاً به چشم نمیآید و احساس نمیشود. اگر برای پیدایش ملکة خوشنویسی نوشتن هزار صفحه لازم باشد هر صفحه تنها یک هزارم مسیر را طی میکند و لذا پس از نوشتن یک صفحه تغییر قابل توجهی مشاهده نمیشود. مسافری که قصد زیارت حرم امام هشتم (ع) را دارد اگر تنها یک قدم پیش رود، نزدیک شدن خود به مشهد مقدس را مشاهده نمیکند، اما به هر صورت، واقعاً نزدیک شدهاست. یک ساعت از شب به تهجد و مناجات با مهربان عالم بهسر بردن، قطعاً در قرب به خدا تأثیر دارد، اما اثر نامرئی آن تنها در صورتی قابل درک است که به دهها مشابه خود پیوند یابد. از این رو نباید انتظار داشت یک عبادت شبانه، زمین و زمان را به زیر چتر تصرف ما بکشاند، دیدة حقیقتبین ملکوتی ما را بگشاید و ما را به مقام یقین برساند، همانگونه که نباید انتظار داشت با نهادن یک آجر کاخ رفیعی پیش روی ما پدید آید. این قاعده، ملکات فاسد را هم در بر میگیرد؛ هر بار بدنوشتن یک بار تمرین بدخطی است. گرچه تأثیر آن مشاهده نشود. هر تخلف از وعده و پیمانشکنی یک قدم به سوی ناجوانمردی است، گرچه اثر آن محسوس نیست و هر گناه به منزلة یک آجر در تشکیل دیوار بلند عصیان و ملکة فسق و یک نقطة کوچک نامرئی در صفحة سفید قلب. پیامبر خدا (ص) فرمود: إنَّ المُؤمِنَ إِذا أَذنَبَ کانَت نُکتَةٌ سَوداءُ فی قَلبِهِ، فَإِن تابَ وَ نَزَعَ وَ استَغفَرَ صَقَلَ مِنهُ وَ إِن ازدادَ زادَت. هرگاه مؤمن گناهی انجام دهد نقطة سیاهی در قلبش پدید میآید، پس اگر توبه و استغفار کند و دست بردارد قلبش از آن نقطه پاک میشود و اگر ادامه دهد آن نقطه افزایش مییابد. هربار پرخوری از سرِ توجه و آگاهی، صورت باطنی انسان را اندکی به چارپایان شبیه میسازد. هر اِعمال غیظ و غضب ناشایست، اندکی درندهخویی و گرگصفتی را در وجود ما سنگواره میکند و ... . و آدمی به همان «صورت» محشور میشود که به دست خود برای خویش فراهم آوردهاست. از زیباترین شگردهای شیطان برخورد دوگانة او با اعمال خوب و بد ما است. هرگاه انسان عمل بدی انجام دهد، مثلاً مرتکب دروغ یا نگاه حرامی گردد، شیطان تأثیر آن عمل را در نفس انسان بسیار کوچک جلوه میدهد و به گونهای وانمود میکند که گویا پس از عمل هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ تغییری در جان او پدید نیامدهاست. این وسوسه باعث میشود انسان به راحتی عمل زشت خود را بر خود ببخشاید و از انجام مجدد آن هم پرهیز ننماید. از سوی دیگر هر بار آدمی عمل شایستهای انجام میدهد شیطان تأثیر آنرا در نفس او بسیار بزرگ و قابل توجه ترسیم میکند و آن چنان وانمود میکند که پس از انجام عمل وضعیت انسان بسیار مطلوب و قابل تقدیر گشته و مقام و منزلت او بسی فراتر آمدهاست. این وسوسه باعث میشود انسان به عجب و غرور گرفتار شود و از خود به شگفت آید، احساس استغنا کند، به وضعیت موجود خود قناعت ورزد و به فریب کمالات موهوم خویش، از حرکت باز ایستد. آن گاه اگر با قرائن و شواهدی برایش معلوم شود که عمل کوچک او چنان اثر سترگی در پی نداشته، به واسطه توقع نادرستی که شیطان از آن عمل، ایجاد کردهاست مأیوس و سرخورده میشود، از تکرار عمل دست بر میدارد و از تکامل یا اصلاح خود صرف نظر میکند و یا اینکه مقامات بلند انسانی را در قیاس با همت خود انکار میکند. به واقع شیطان در مواجهه باکردار زشت انسان، گزارة سوم (تأثیر قطعی عمل) را کمرنگ و کمفروغ و گزارة چهارم (نامحسوس بودن اثر هر عمل) را بسیار برجسته و درشت میکند و بر خلاف آن در مواجهه با عمل نیک گزارة چهارم را انکار و گزارة سوم را به قوت تأیید و تصدیق میکند و این کمال زبردستی و استادی ابلیس ملعون را در فن خود نشان میدهد. رَبِّ أَعوذُ بِک مِن هَمَزاتِ الشَّیاطین 5 - دوران پیدایش ملکه بر آدمی سخت میگذرد؛ زیرا کسی که واجد ملکه نیست توان بسیاری به کار میگیرد، توجه و تمرکز فراوانی هزینه میکند، زمان قابل توجهی معطل میشود اما محصول چندانی به چنگ نمیآورد. این مجموعه کافی است تا انسان ضعیف را به ستوه آورد و از زیر بار سنگین عمل بیرون کشد - مگر آنکه عامل قدرتمندی او را به استقامت مجبور نماید یا عشق و علاقة وافری طی این مسیر را بر او هموار کند - چنین کسی هر گاه قصد انجام عمل را میکند مسیری طولانی و پرمشقت پیش روی خود میبیند و چون پیمودن این مسیر، زحمت و استقامت زیادی میطلبد از ابتدا از قصد خود چشم پوشی میکند. مثلاً کسی که قدرت برنامهریزی امور خود را ندارد، گر چه از آشفتگی احوال خود رنج میبرد، ولی تا هنگامی که مجبور نشده باشد، این رنج را تحمل میکند و به جای درمان مشکل، خود را با پریشانی و آشفتگی وفق میدهد و همساز میکند این شخص گمان میکند تحمل بینظمی و بیبرنامگی در زندگی از تحمل رنج تمرین و تلاش و مجاهدت برای کسب ملکة برنامهریزی و نظم آسانتر است. سختی دوران تحصیل ملکه عمدهترین عاملی است که باعث میشود انسان از تمرین استقبال نکند و به شاگردی کردن یا دورههای آموزشی تمایل نشان ندهد و بیشتر علاقه دارد از آنچه در وجودش فعلیتی یافته و به نقد موجود است بهره گیرد. 6 - پس از پیدایش ملکه علاوه بر سهولت انجام کار، انسان از به کارگیری توانمندی خود لذت میبرد، زیرا محصول ارزشمندی که با تلاش اندک و در زمان کوتاه به دست آمده او و دیگران را به اعجاب میآورد. گاهی که خود را با دیگری مقایسه میکند نشاط بیشتری میگیرد و به خودنمایی و فخرفروشی ترغیب میشود و هر گاه مقایسهای در کار نباشد، چون مسیر کوتاهی برای رسیدن به مطلوب در پیش دارد شوق و انگیزه بیشتری برای عمل در خود مییابد از این رو بسیار مشتاق است ملکه خود را تجربه کند و یا با دیگران به مسابقه و زورآزمایی نشیند. 7 - غالباً آغاز حرکت برای کسب یک توانمندی با ناکامی و شکست همراه است. اشتباه و تجربه ناموفق در ابتدای مسیر امری کاملاً طبیعی و قابل پیش بینی است کودکی که مهارت راه رفتن را تمرین میکند - تا تسلط کامل بر این توانایی - افت و خیزهایی در پیش دارد، نوجوانی که آشپزی میآموزد، احتمالاً بارها با غذای شلّه یا سوخته مواجه میشود، شناگر تازه کار هر چه تلاش و دقت کند، جرعههایی از آب خواهد نوشید. زوج جوانی که روزهای اول زندگی خانوادگی را تجربه میکند - تا به دست آوردن قدرت برخورد صحیح - باید منتظر اشتباهات بزرگ باشد و مدیری که اولین تجربه مدیریت خود را ارائه میدهد - هر چند دقت و توجه به خرج دهد - به طور طبیعی در مواردی اشتباه میکند. 8 - هر چه مراحل تکوین یک ملکه با توجه و دقت بیشتری انجام پذیرد، سهم بیشتری در پیدایش آن ملکه دارد؛ مثلاً صفحاتی که با نشاط و حوصله نوشته میشود در ایجاد هنر خوشنویسی تأثیر افزونتری دارد و قدم بزرگتری محسوب میشود. به همین جهت کسانی که در همة اعمال و رفتار خود دقت و تأمل به خرج میدهند، گرچه به ظاهر سرعت عمل کمتری دارند و دیرتر به نتیجه میرسند اما پس از به دست آوردن توانمندیهای مختلف، به سرعت از همراهان خود پیشی میگیرند. از جمله این توانمندیها ملکة دقت، اندیشمندی، تأنّی و پرهیز از شتابزدگی است که برکات فراوان خود را به تدریج نشان خواهد داد. قال رسول اللَّه (ص):» إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ عَبداً إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحکمَه « و قال: «إِذا عَمِلَ أَحَدُکم عَمَلاً فَلیتقِن « «خداوند بندهای را دوست دارد که هر گاه کاری انجام میدهد آنرا استوار و محکم سازد»، «هر گاه کسی از شما کاری میکند باید آنرا شایسته و متقن انجام دهد.» با گسترش توانمندیها، به مرور «به دست آوردن ملکات جدید» و انس گرفتن با فضاهای تازه نیز برای انسان آسان میشود. (البته در صورتی که نوعی همسویی با ملکات سابق داشته باشد.) 9 - تفکر و برنامهریزی، طی مسیر تحصیل ملکه را بهبود میبخشد. آگاهی از فرمولهای حاکم بر آن توانمندی، استفاده از تجربة دیگران، مشاوره و داشتن استاد، مدت زمان تحصیل ملکه را کوتاه میکند و افت و خیزها و اشتباهات را به کمترین مقدار کاهش میدهد. 10 - طی تمام مراحل تحصیل ملکه - بدون استثنا - بر عهدة خود انسان است و انسان تنها با اراده و اختیار و تلاش خود به ملکه نزدیک میشود. استاد، هیچ نیرویی در وجود شاگرد ایجاد نمیکند و باری از دوش او بر نمیدارد. أَن لا تَزِرَ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری وَ أَن لَیسَ لِلإِنسانِ إِلاّ ما سَعی وَ أَنَّ سَعیهُ سَوفَ یری ثُمَّ یجزاه الجَزاءَ الأَوفی «هیچ بردارندهای بار دیگری را به دوش نمیگیرد و برای انسان جز آنچه تلاش کردهاست نمیباشد، کوشش او دیده خواهد شد سپس پاداش کامل به او داده خواهد شد.» تحمیل و اجبار استاد هم اگر انگیزهبخش نباشد، فایدهای ندارد، زیرا عملی که تنها به قصد رفع تکلیف و با حداقل توجه و عنایت انجام میشود تأثیر بسیار کمی در نفس دارد. برای درک این نکته به مراحل تکوین ملکة خوشنویسی یا نویسندگی دقت کنیم. تا هنگامی که قواعد خوشنویسی یا نویسندگی توسط شخص، با رغبت و دقت به کار گرفته نشود، تلاش استاد به نتیجهای نمیانجامد، استاد فقط راهی را که انسان باید با پای خویش بپیماید بهخوبی به او نشان میدهد اما پیمودن آن را نمیتواند بر عهده بگیرد و ضمانت کند. و در یک کلام استاد تنها «راهنما» است و نه «راهبر». بنابراین ارشاد اساتید اخلاق در زمینة کسب حضور قلب در نماز یا اخلاص در عمل باید با تمارین فراوان عملی همراه شود تا ملکة حضور قلب یا اخلاص را در جان آدمی شکل دهد. طبیعتاً هر فرد پس از تجربة عملی و تلاش شخصی کاستیها و ناتوانیهای خود را با وضوح بیشتری میبیند و زمینة بهرهگیری افزونتر از استاد برایش فراهم میگردد. پیوند اکید میان «علم» و «عمل» در مجموعة معارف دینی ناظر به همین واقعیت است. 11 - پس از تشکیل ملکه در وجود آدمی بهکارگیری آن و بهرهمندی از آثار و فواید آن نیز به اختیار انسان است. ممکن است کسی ملکة سحرخیزی داشته باشد ولی با سستی و کاهلی از برکات سحر محروم ماند. یا کسی ملکة خوشنویسی داشته باشد ولی از آن استفاده نکند و بدخط بنویسد. خوشنویسی گرچه برای هنرمندِ خطاط آسان است اما به اندازة خود، توان و همتی میطلبد. اگر هنرمند خوشنویس از صرف همین توان اندک دریغ ورزد ملکة خود را معطل و بیفایده واگذاشتهاست و اگر در نوشتن تابلوها بیدقتی و کم حوصلگی نماید بعید نیست که در گذر زمان و با تکرار عمل، بیدقتی و شتابزدگی در وجود او به صورت عادت درآید. به کارگیری مداوم توانمندیها علاوه بر بهرهمندی از نتایج کار، ملکة پرکاری، سختکوشی، فعالیت، استقامت و نشاط را در وجود آدمی ایجاد میکند و سستی، کاهلی، تنبلی و کسالت را از بین میبرد. 12 - تا قبل از پیدایش کامل یک ملکه، تمرین و تلاش باید استمرار داشته باشد و اگر در نیمة راه قطع شود، رشد ملکه متوقف میگردد. مثلاً کسی که «تجوید و تلاوت قرآن» را تمرین میکند، یا کسی که در کلاس درس «آموزگاری» را تجربه میکند، اگر موفقیت نسبی خود را کافی بداند در همان مرحله، از حرکت باز میایستد و توان او در همان حد باقی خواهد ماند. موضوع مطلب : سوال – اگر یک خانواده ای بخواهد فرزند خود را به نماز خواندن تشویق کند چه کاری باید انجام دهد؟
پاسخ – یک روز پسر کوچک من از دبستان آمد و پرسید خدا منزه است یعنی چه ؟ پرسیدم سبحان الله را برای تو ترجمه کرده اند ؟ گفت بله . او مدت ها بود که سبحا ن الله را می شنید و خود او نیز در نماز استفاده می کرد . اما وقتی برای او ترجمه کردند متوجه شد که معنای آن را نمی دانسته است .
بیان یک کلمه در یک حالت خاص معانی زیادی را منتقل می کند . سبحان ، کلمه ای است که وقتی انسان ها در مقابل خداوند تعظیم می کنند به زبان می آورند . یعنی محل کاربرد، برای آن لفظ یک معنا می شود . به پسرم گفتم این کلمه یعنی خدایا تو خیلی خوب هستی . گفت پس چرا معلم به ما گفت که یعنی خدا منزه است .
گاهی اوقات ما به فرزند خود می گوییم که خدا پاک است . به ذهن او می رسد که هر چیزی نجس می شود آنرا آب می کشند ، پاک می شود . پس خدا هیچوقت نجس نمی شود . ما باید مراقب ذهن بچه باشیم . اینکه بچه تا هفت سالگی با چه کلماتی بزرگ شده است . ما باید از کلمات خاص ولطیفی برای کودک استفاده کرده وادبیات دینی را با استفاده از آنها منتقل کنیم .
در گذشته هنگام نبرد، مرد و زن حضور داشتند . با توجه به بهم ریختگی زمان جنگ ، یکی از مادرانی که جزو اسرا بود فرزند خود را گم کرده بود . به محضر اینکه او فرزند خود را پیدا کرد، نشست و شروع کرد به شیردادن او . پیامبر اسلام (ص) دید که الان برای آموزش زمان خوبی است . رو به اصحاب کرده و پرسید محبت این مادر به فرزند خود چقدر است ؟ آنها گفتند خیلی زیاد است . فرمودند : آیا این مادر حاضر می شود که فرزند خود را در آتش بیندازد . گفتند : نه . بعد ایشان فرمود : خدا به بندگان خود از این مادر مهربان تر است .
اینگونه و ملموس باید از خداوند برای بچه ها سخن بگوییم . با ادبیات و زبانی که آنها متوجه شوند .
لحظه ها خیلی در انتقال مفاهیم مهم هستند . گاهی ما باید این لحظه ها را خلق کنیم . مثلاً موقعی که با بچه ها به اردو رفته ایم با یکدیگر سعی کنیم یک جای زیبایی را درست کنیم . موقع رفتن نیز آن را دوباره به حالت اول باز گردانیم . از این موقعیت استفاده کرده و به بچه ها بگوییم که دنیا همین است . ما از همه چیز باید بگذریم . نخواهیم همه چیز را جاودانه نگاه داریم . که اگر چیزی در زندگی این بچه از بین رفت دچار بحران شود .
لحظه ها را برای انتقال مفاهیم غنیمت شمرده و حتی این لحظه ها را خلق کنیم . و مفاهیم را با ادبیاتی که برای بچه ها قابل درک است منتقل کنیم .
به آنها بگوییم که خدا خیلی نازنین است . او مانند مادران و حتی بیشتر از آنها نسبت به ما مهربان است . ما باید خدا را یک چیزی مانند پدر و مادر و در حد و اندازه ای خیلی بزرگتر برای کودکان توصیف کنیم .
این ادبیاتی است که خود دین بکار برده است . خدا می فرماید : خلق خانواده ی من هستند . یعنی خود را مانند پدری برای خانواده عنوان می کند. البته باید بگوییم که خدا از پدر و مادر بزرگتر و اصلاً پدر و مادر قابل مقایسه با عظمت او نیستند .
یاد ما باشد که بچه از آغوش پدر و مادر بیرون می آید تا به آغوش خدا برود . پدر و مادر باید این هنر را داشته باشند . نه اینکه او به آغوش جامعه و مدرسه برود . مدرسه ، جامعه و پدر و مادر باید کمک کنند که بچه از آغوش پدر و مادر بیرون آمده و به آغوش خدا برود .
ببینید بچه ی سه ساله چقدر به پدر و مادر اتکا دارد و به آنها می چسبد . این چسبیدن یعنی توکل . ما هم وقتی از خانه بیرون می آییم یک ذکر می گوییم و بجای پدر و مادر خدا را قرار می دهیم .
گریه ای که کودکان موقع زخمی شدن در آغوش مادر می کنند ، بعدها نماز شب می شود . و گریه ی کودک تبدیل به گریه ی فرد می شود در موقع نماز شب برای هر زخمی که به او وارد شده است . تربیت دینی یعنی همین که ما با ادبیات قابل فهم و لمس این کار را انجام دهیم .
در روان شناسی پیاژه می گوید که بچه در سن سه یا چهارسالگی پدر و مادر خود را مظهر قدرت مطلق می داند . من توصیه می کنم که معلمان محترم آثار پیاژه در مباحث رشد را مطالعه کنند . این آثار از نظر معنوی خیلی زیبا است . اگر عروسک کودک در مکانی افتاده باشد که امکان دسترسی به آن نباشد . پدر به کودک بگوید که من نمی توانم این عروسک را بیاورم . کودک تعجب می کند چرا که پدر خود را مظهر قدرت عالم می داند . اما کم کم کودک متوجه می شود که گویی هرکاری از دست پدر و مادر برنمی آید. بعد از این زمان است که خداوند جایگزین پدر و مادر می شود . این انتقال باید صورت بگیرد . باید با زبان کودک و اقتضاعات فهم او از خدا و دین سخن بگوییم .
گاهی من ترجیح می دهم که وقتی یک کودک دبستانی را دیدم ، الله اکبر را اینطور برای او ترجمه کنم که خدایا چقدر تو بزرگ و باشکوه هستی . وقتی پدر و مادر و معلم به او بگویند که ما کوچولوی خدا هستیم . این مفهومی است که او لمس می کند .
انسان چگونه باید به بغل خداوند برود . طبق روایات سجده بغل خدا است . در روایت داریم که خدا می گوید اگر بنده ی من در سجده بداند که چه رحمتی او را در آغوش گرفته است ، هیچگاه دوست ندارد سر از سجده بردارد . ما با همین قرآن و با ادبیات ساده می توانیم بسیاری از ادبیات دینی را به بچه ها بزنیم .
اگر به یک نوجوان بگویید که می دانی چرا اینقدر قرآن آیه دارد و این حجم از صفحات را دارد ، چون خدا دوست داشت که حرف های زیادی را به ما بگوید . او سال ها به پیامبرخود حرف هایی را زد و از او خواست که به مردم آنها را بگوید . به همین خاطر است که قرآن زیاد شده است . با این کار از همان ابتدای آشنایی با قرآن ، فرد حجم قرآن را دلیل محبت خدا می داند .
باید فکر کرد و راه را پیدا کرد . باید در مورد برنامه های کودکان فکر کرد . دربرنامه های کودکان وقتی که به مفاهیم دینی می رسند اغلب ادبیات خشکی را بکار می گیرند . اگر به بچه بگویید که الله اکبر به این معنا است که خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود اصلاً متوجه معنای آن نخواهد شد.
باید به کودک بگوییم که الحمد الله رب العالمین یعنی خدایا از تو ممنون هستم. اگر به او بگوییم یعنی حمد و سپاس اصلاً متوجه نمی شود چون درزندگی خود اصلاً کلمه ی سپاس را بکار نبرده است . بعد از اینکه با استفاده از اشعار توانستیم کلمات سخت را برای آنها جا بیندازیم ، اجازه داریم معنای رسمی قرآن را به آنها بگوییم .
پس ما برای انتقال مفاهیم دینی باید دو کار کلیدی انجام دهیم . یکی مقدمه سازی های خارج از دین است . یعنی اینکه حقیقت دنیا و زندگی را برای آنها تبیین کنیم . دیگری استفاده از کلمات مناسب و قابل فهم است . تمام این کارها بعد از هفت سالگی شروع می شود .
البته قبل از هفت سالگی هم می توانیم با آنها صحبت کنیم . اما ضرورت این موارد بعد از هفت سالگی است . چون قبل از هفت سالگی زیاد نباید بچه را تحت آموزش به معنای خاص کلمه قرار دهیم . باید بچه آزاد و رها باشد . و از سن هفت سالگی باید تعلیم و تربیت را آغاز کنیم . ولی همین تعلیم و تربیت باید با ادبیات متناسب با آن باشد .
البته ما داریم که کلمه ی لا اله الا الله را از سه سالگی باید به بچه آموخت . یاد دادن این اذکار نیز روش های خاص خود را دارد حجت الاسلام علیرضا پناهیان موضوع مطلب : جبرئیل فرشتهای است که وحی الهی را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آ له ) میرساند. او مـلک مـقـرب خـدا و بزرگتر از جمیع فرشتگان که علم حضرت حق در او تـجـلی میکند و از او در طـریـقـه وحـی بـه فـرشـتـگـان پایینتر و کوچکتر - که تعدادشان بسیار است - تجلی و ظهور میکند و از آنها بر پیامبر (صلی الله علیه و آ له ) تجلی مییابد. جبرئیل یکی از چهار فرشته مقرب بلکه برترین آنها است ؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آ له ) فرماید: آیا شما را به برترین فرشتگان جبرئیل خبر بدهم ؟ در بـیـن مـلائکـه الله ، چهار ملک وجود دارند که در پیشگاه قرب خاصی دارند و در لسان حکما و فلاسفه الهی از آنها تعبیر به رئوس ملائکه میشود، آنها عبارتاند از: جـبـرئیـل ، مـیـکـائیـل ، اسـرافـیـل و عـزرائیـل . در روایـات و اخـبـار بـا ایـن چـهار ملک مقرب معروف ، به صراحت اشاره شده است . از جمله روایـتـی از رسـول گـرامـی اسـلام (صلی الله علیه و آ له ) وارد است که فرمود ان الله تـبـارک و تـعـالی اخـتـار مـن کـل شـی ء اربـعـه ، و اخـتـار مـن المـلائکـه جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل اسـرافـیـل و مـلک المـوت ؛ خـداونـد مـتـعـال از هـر چـیـزی چـهـار تـا را اخـتـیـار و انـتـخـاب فـرمـوده و از فـرشـتـگـان نـیـز جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت (عزرائیل ) را اختیار کرده است . جـبـرئیـل فـرشـتـه عـلم و مـتـوجـه سـازنـده مـجـردات ، کـه بـه فـهـم و تـعـقـل ادراک میکنند. مـیـکـائیـل فـرشـتـه ارزاق اسـت . اسـرافـیـل فـرشته زنده گردانیدن است و عزرائیل فرشته میراندن و ترقی دهنده مواد از صور پایینتر به کاملتر است . سایر فرشتگان تحت ریاست این چهار فرشتهاند. یـکـی از رئوس چهارگانه مـلائکـه ، مـیـکـائیـل اسـت و قـرآن مـجـیـد در سـوره بـقـره آیـه 98 از مـیـکـائیـل به عنوان میکال یاد فرمود- و دشمنی با او را در ردیف دشمنی به خدا و ملائکه و انبیا قرار داده و دشمن او را متهم به کفر است :من کان عدو الله و ملائکه و رسله و جـبـرئیـل و مـیـکـال فـان الله عـدو للکـافـریـن میکائیل موکل لرزاق موجودات بوده و اعوان و یارانی نیز در جمع عالم دارد
رئیسی در میان فرشتگان هـر چـنـد بـه طـور یـقین نمیتوان گفت که بین چهار ملک معروف ، جامع و رئیسی هست ، اما شـایـد تـا ایـن مـقـدار بـتـوان گـفـت کـه اگـر رئیـس بـیـن ایـشـان بـاشـد، جـبـرئیـل اسـت و حـدیـثـی وارد اسـت کـه امـیـر المـومـنـیـن (علیهالسلام ) از رسـول خـدا (صـلی الله عـلیـه و آ له ) سـوال کـرد: انـت افـضـل ام جـبـرئیـل ؟ شـمـا بـرتـریـد یـا جبرئیل . آن گاه حضرت تفصیلاً سر برتری خویش و اولیای الهی را بیان میدارد. حـضـرت امـام خـمـیـنـی (ره ) در تـوضـیـح ایـن حـدیـث شـریـف میفرماید: ایـن کـه سـوال شـد کـه : آیـا آن حـضـرت بـرتـر اسـت یـا جـبـرئیـل ؟ ایـن سـوال نـه تـنـهـا دربـاره جـبـرئیـل اسـت ، بـلکـه مـورد سـوال ، هـمـه سـاکـنـان عـالم جـبـروت هـسـتـنـد و امـام ایـن کـه جـبـرئیـل را بـه خـصـوص ذکـر کرده ، با به واسطه عظمت مقامی است که او را در میان فرشتگان دیگر است و یا به خاطر آن است که در چنین مورد ذهنها متوجه او میشوند نه به دیگر فرشتگان .
برتری جبرئیل بر سایر فرشتگان صـدر المـتـالهـیـن بـعـد از ایـن کـه بـه بـزرگـان و رئوس مـلائکـه اشـاره میکند، جـبـرئیـل را بـه لحـاظ این که خداوند در قرآن کریم به صفات کمالی او اشاره فـرمـوده اسـت و بـر سـایـر بـزرگـان فـرشـتـگـان بـه شـش دلیل ترجیح میدهد: 1- جبرئیل صاحب وحی است : نزل به الروح الامین علی قلبک . 2- نام او را پیش از فرشتگان دیگر در قرآن بیان نموده است :من کان عدوا لله و ملائکه و رسـله و جـبـرئیـل و مـیـکـال . زیـرا جـبـرئیـل صـاحـب عـلم و وحـی و مـیـکائیل صاحب روز و غذاست . و علمی که آن غذای روحانی است ، برتر و بالاتر از غذای جسمانی است ، پس باید جبرئیل برتر از میکائیل باشد. 3- خـداونـد نـام او را پـس از خـود قـرار داده اسـت :فـان الله هـو مـولاه و جبرئیل و صالح المومنین . 4- او را روحالقدس نـامـیـده اسـت و دربـاره عـیـسـی (علیهالسلام ) فرمود: اذ ایدتک بروح القدس . 5- خـداوند دوستانش را یاری میدهد و دشمنانش را سر کوب میگرداند با هزار فرشته صف بسته . 6- خـداونـد او را بـه صـفـات ششگانه در قرآن ستوده است که عبارتند از: رسالت او، ارجـمـنـدی او، نیرومندی او، منزلت و مقام او، فرماندهی او بر فرشتگان و امین وحی بودن او: مطاع ثم امین .
فرشتهای موکل بر ارزاق یـکـی از رئوس چهارگانه مـلائکـه ، مـیـکـائیـل اسـت و قـرآن مـجـیـد در سـوره بـقـره آیـه 98 از مـیـکـائیـل به عنوان میکال یاد فرمود- و دشمنی با او را در ردیف دشمنی به خدا و ملائکه و انبیا قرار داده و دشمن او را متهم به کفر است :من کان عدو الله و ملائکه و رسله و جـبـرئیـل و مـیـکـال فـان الله عـدو للکـافـریـن میکائیل موکل لرزاق موجودات بوده و اعوان و یارانی نیز در جمع عالم دارد و در روایتی که از رسـول خدا رسیده : اسم میکائیل عبید الله است . و امیر المونین (علیهالسلام ) میفرماید: جـبرئیل مؤذن اهل آسمانها و میکائیل امام آنها، که در بیت المامور به او اقتدا میکنند. امـامـت مقام بلندی است که شایسته آن نیست مگر کسی که مقام بالاتر و دارای شرایط جامعتر باشد . میکائیل و به تعبیر قرآن میکال فرشته رزق است. در حدیث آمده است:میکائیل بر ملائکهای که بر ارزاق موکل اند همچون ابر و ملائکه رعد و برق و ملائکه باد و باران و غیره سروری دارد.[بحارالانوار، ج 59، ص 221] قـبـض کـننده اصلی ذات پاک خداست ، آن گاه در عالم اسباب فرشته مرگ ، یعنی عـزرائیـل مـجری این فرمان است و او نیز به وسیله گروهی از فرشتگان و رسولان الهی این مأموریت را نجام میدهد
قبض روح به دست کیست؟ قبض ارواح گاهی به خدا نسبت داده شده ، گاهی به ملک الموت (عزرائیل ) و گاهی نیز به فرشتگان مرگ . 1-الله یـتـوفـی الانـفـس حـیـن مـوتـهـا ؛ خـداوند جانها را به وقت مرگ کاملاً دریافت میدارد. 2-قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم ؛ بگو: جان شما را فرشته مرگ که بر شما گمارده شده دریافت میدارد. 3-حتی اذا جاء احدکم الموت توفت رسلنا و هم لا یفرطون ؛ تا این چون مرگ یکی از آنان فرا رسد، رسولان ما جان او را میگیرند، و ایشان کوتاهی نمیکنند. کـمـی دقـت در آیـات فـوق ، نـشان میدهد که هیچ گونه تضادی در میان آنها نیست ؛ زیرا قـبـض کـننده اصلی ذات پاک خداست ، آن گاه در عالم اسباب فرشته مرگ ، یعنی عـزرائیـل مـجری این فرمان است و او نیز به وسیله گروهی از فرشتگان و رسولان الهی این مأموریت را نجام میدهد.
اسرافیل اسرافیل، فرشته نفخ صور است. امام سجاد(علیه السلام) میفرماید:"خداوند به اسرافیل امر میکند تا به دنیا فرود آید و صور با او است... و در آن میرسد".[بحارالانوار، ج 6، ص 324.] امام سجاد(علیه السلام) میفرماید:"نفخة مرگ از سوی اسرافیل است و بعد از آن خود اسرافیل هم میمیرد و نفخة حیات از سوی خود پروردگار عالم انجام میگیرد".[پیام قرآن، ج 6، ص 72.] موضوع مطلب : فلسفه آفرینش بسیاری از موجودات از قبیل ، حیوانات و گیاهان و ... که نه تنها سودی برای ما انسانها ندارند؛ بلکه برخی آنها مضر نیز میباشند، چیست؟ پاسخ : برای روشن شدن پاسخ به چند نکته اشاره می کنیم: 1. خداوند متعال وجودی کامل و غنی است، در او نقصی نیست تا با انجام چیزی آن نقص را برطرف سازد. 2. آفرینش نوعی احسان و فیض از جانب خدا نسبت به موجودات ممکن است. چنین آفرینشی «حسن ذاتی» دارد و اقدام به چنین فعلی که ذاتاً پسندیده است، جز این که خود فعل، زیبا باشد، به چیز دیگر نیاز ندارد. بنابراین، اگر هر موجودی که ممکن بود آفریده شود، آفریده نمیشد، جای پرسش داشت که چرا خداوند متعال با این که میتوانست موجودی را بیافریند و به کمال مطلوب خود برساند، این کار پسندیده را انجام نداده است. به عبارت دیگر نیافریدن ریزترین موجود و بیاهمیتترین آن ـ از نظر ما ـ ملازم با بخل خداوند و امساک او از فیض است که این امر از ساحت او به دور میباشد.[1] 3. یکی از صفات خداوند، حکیم بودن ایشان است. حکیم به معنای کسی است که از اسرار و حکمتها، آگاه است و یا حکیم به معنای کسی است که براساس حکمت و درایت کار میکند و چون این صفت متکی به علم و قدرت خداوند است، افعال خداوند همیشه به صورتی تحقق مییابد که دارای مصلحت است، یعنی بیشترین کمال و خیر بر آنها مترتب گردد. براین اساس همه موجودات جهان دارای مصلحت و فایده میباشند. 4. دانش بشری نقص ذاتی دارد. به این معنا که انسان با همه تلاشها و پیشرفتهای علمی که داشته، هنوز با مجهولات بسیاری مواجه است، حتی دانشمندان از شناخت کامل انسان و همه اعضا و جوارح او و فایدههای او عاجزند، به طوری که دانشمندانی کتابهایی با عنوان «انسان موجودی ناشناخته» نوشتهاند. براین اساس چنانچه به فایده موجودی در جهان آفرینش نرسیدیم، شایسته نیست که بگوییم فایده ندارد، بلکه باید گفت: ما فایده این موجود را نفهمیده ایم. هدف از آفرینش جهان و موجودات از نکات پیشین و مطالعه اجمالی در جهان آفرینش، ما را از این حقیقت آگاه میسازد که سراسر جهان، مهد تکامل و پرورش موجود است و تکامل هر موجودی به خاطر تکامل موجود بالاتری انجام میگیرد. مثلاً تابش اشعه گرم و حرارت آفتاب بر صفحه دریاها و اقیانوسها، بخشی از آبهای دریا را به صورت بخار به آسمان می فرستد، باد آنها را به نقاط خشک میبرد و پس از فعل و انفعالاتی قطرات زلال باران از آنها به زمین میریزد و زمین با گرفتن جانی تازه با جنبش آرام خود اسرار درونی خود را بیرون ریخته و دشت و صحرا به صورت مخملی سبز رنگ در میآید. مانند همین آب دریاها، هر موجودی از جمادات و نباتات و حیوانات، با برنامه مخصوصی به سوی کمال میشتابند و همه موجودات جهان به شیوة خاصی به سوی کمال حرکت میکنند. با این تفاوت که موجودات بیجان، به صورت طبیعی و جبری به کمال خود میرسند، در حالی که اراده حکیمانه خداوند دربارة موجودی مانند انسان بر این تعلق گرفته است که با اختیارو آزادی راه کمال را طی کند.[2] حاصل آن که هر موجودی در جهان، کمال خاص خود را دارد و به سوی آن حرکت میکند، گرچه ما در بسیاری موارد از درک آن عاجزیم. آیا همه چیز به خاطر انسان آفریده شده است؟ از متون اسلامی برداشت میشود که عالم ماده، مقدمة پیدایش انسان یا موجودی شبیه انسان است. آیات قرآن به صراحت بازگو میکند که آسمان و زمین مقدمهای برای آفرینش و امتحان انسان میباشد: «و هو الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام و کان عرشه علی الماء لیبلوکم ایکم احسن عملا»؛[3] او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز (= شش دوران) آفرید؛ و عرش (حکومت) او بر آب قرار داشت؛ (به خاطر این آفرید) تا شما را بیازماید که کدام یک عملتان بهتر است. از این آیه استفاده میشود که ایجاد جهان ماده که یک ایجاد تدریجی است مقدمهای است برای پیدایش یک موجودی که به تدریج تکامل پیدا میکند و قابل انحطاط و ترقی است. افزون بر آسمان و زمین، در آیات متعددی آمده است که بسیاری از موجودات و امور جاری در آسمان و زمین، مانند شب و روز برای انسان آفریده شده است. آیات شریفه قرآن فواید موجودات را برای انسان دو گونه میدانند: 1. برخی از این موجودات مستقیم مورد بهره برداری انسان قرار میگیرند: 1. آیات 5 ـ 18 سورة نحل (سورة نعمتها) به برخی از این نعمتها اشاره کرده است. نکته شایان ذکر آن است که بسیاری از موجوداتی که به تصور ما برای ما سودی ندارند، فواید فراوانی به انسانها می رسانند؛ منتها گاه ما از آن بیخبریم. مثلاً تا چندی پیش مردم، «مار» را حیوانی خطرناک میپنداشتند، ولی در حال حاضر از «زهر مار» گرفته تا پوست آن در درمان انواع بیماریها کاربرد دارد یا مثلاً مگس که بسیاری آن را حیوانی کثیف میدانند؛ در حالی که فوایدی از جمله گردافشانی، تبدیل و تجزیه عناصر فاسد شدنی، دفع عوامل بیماری وبا و... دارد. برخی از موجودات نیز با فسیل شدن و تبدیل به نفت، مواد معدنی و... به انسانها بهره فراوانی میرسانند. 2. افزون بر این نگاه مادی به اشیاء و موجودات، قرآن کریم، نگاهی الهی و عمیق نیز به آنها دارد و همه موجودات جهان را نشانهای از عظمت و سترگی خالق آنها دانسته و انسان را به نگرش جامع و عمیق به موجودات فرا میخواند تا انسان با دقت در آنها، معرفت فطری و شناخت حضوری خود را نسبت به خالق خویش شکوفایی دهد؛[4] «و ما ذرَأ لکم فی الارض مختلفا الوانه، انّ فی ذلک لآیةً لقومٍ یذکّرون؛[5] (علاوه بر این) مخلوقاتی را که در زمین به رنگهای گوناگون آفریده نیز مسخر ساخت؛ در این، نشانه روشنی است برای گروهی که متذکّر میشوند.» حاصل آن که اثبات فایده رسانی مادی همه موجودات جهان به انسان هر چند مشکل ولی غیرممکن نیست. اما در این که از همه موجودات میتوان درس خداشناسی، معادشناسی و... گرفت، امری بدیهی است و به نظر میرسد همین نکته دراثبات فلسفه آفرینش موجودات برای انسان، افزون بر هدفی که آفرینش آنها برای خودشان دارد، کافی باشد. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. عدل الهی، شهید مطهری. 2. تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج 22، ص 389. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . سبحانی، جعفر، پرسشها و پاسخها، قم، موسسه سید الشهداء، چاپ اول، 1369، ص 90. [2] . مکارم شیرازی، ناصر و سبحانی، جعفر، پرسشها و پاسخهای مذهبی، قم، نسل جوان، چاپ پانزدهم، 1370، ج 1، ص 100. [3] . هود/ 70. [4] . مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، قم، انتشارات در راه حق، چاپ اول، 1367، ص 250. [5] . نحل/ 13. موضوع مطلب : چون تاحدودی درطی دوسال تقریبااکثرکتب استادرامطالعه کرده ام برکات این مطالعات را خیلی مجمل فقط اشاره می نمایم 1- یافتن مبانی فکری صحیح (مقام معظم رهبری: یکی از عناصری که بنیه اصلی فکر اسلامی من را پایه گذاری کرده است سخنرانی های بیست سال پیش آقای مطهری است.)
2- تحصیل روحیه علمی ( استاد مطهری درباره روحیه علمی مینویسد: در تعلیم و تربیت باید به متعلم روح علمی داد یعنی نباید توجه فقط به این اشد که او دانا بشود ، بلکه همچنین باید کاری کرد که روح حقیقتجوئی و عاری از بیماریهایی که انسان را از حالت حقیقتجوئی منحرف میکند یعنی تعصبها جمودها ، غرورها و تکبرها در او پدید آید . اینها را باید دور کرد تا متعلم با روح علمی بار بیاید . تعلیم و تربیت ص 54)
3- به دست آوردن استقلال فکری(استاد شهید در این باره می فرمایند: استقلال فکری یعنی اینکه انسان از خود اصول و مبادی و فلسفه ای در زندگی داشته باشد وبه آن ایمان واعتقاد داشته باشد ودر روحش نسبت به آن نوعی حماسه موجود باشد. حماسه حسینی ج3 ص325)
4- اعتدال در اندیشه (شهید مطهری در مورد افراط و تفریط می نویسد:دو بیماری خطرناک همواره آدمی را تهدید میکند : بیماری جمود و بیماری هالت ، نتیجه بیماری اول توقف و سکون و باز ماندن از پیشروی و توسعه است و نتیجه بیماری دوم سقوط و انحراف است . جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمیگیرد و جاهل هر پدیده نوظهوری را بنام مقتضیات زمان ، بنام تجدد و ترقی موجه میشمارد . جامد هر تازهای را فساد و انحراف یخواند و جاهل همه را یک جا بحساب تمدن و توسعه علم و دانش میگذارد . جامد میان هسته و پوسته ، وسیله و هدف فرق نمیگذارد ، از نظر او دین مأمور حفظ آثار باستانی است ، از نظر او قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را بهمان حالی که هست میخکوب نماید . از نظر او عمه جزو خواندن ، با قلم نی نوشتن ، از قلمدان مقوائی استفاده کردن ، در خزانه حمام شستشو کردن ، با دست غذا خوردن ، چراغ نفتی سوختن ، جاهل و بیسواد زیستن را بعنوان شعائر دینی باید حفظ کرد . جاهل برعکس ، چشم دوخته به بیند در دنیای مغرب چه مد تازه و چه عادت نوی پیدا شده است که فورا تقلید کند و نام تجدد و جبر زمان روی آن بگذارد . جامد و جاهل متفقا فرض میکنند که هر وضعی که در قدیم بوده است ، جزء مسائل و شعائر دینی است ، با این تفاوت که جامد نتیجه میگیرد این شعائر را باید نگهداری کرد و جاهل نتیجه میگیرد اساسا دین ملازم است با کهنه پرستی و علاقه به سکون و ثبات . نظام حقوق زن ص 118)
5-دست یابی به تربیت جامع
6- آشنایی با اسلام ناب
7- تهذیب نفس و ..... موضوع مطلب : سوال – در مورد ضریح جدید امام حسین(ع) که می خواهد به عراق برود، عده ای می گویند که این ضریح هنوز به قبر امام متبرک نشده است، پس چرا این قدر شور و هیجان برای زیارت این ضریح وجوددارد؟ موضوع مطلب : ضریح جدید, شبهه ی ضریح, متبرک مهمترین دلیل مخالفان فلسفه این است که : فلسفه در زمان مامون عباسی از یونان آمده است ، هدف مامون هم از آوردن فلسفه مقابله با معارف اهل بیت علیهم السلام بوده است ، پس خواندن فلسفه و ترویج آن مساوی است با مقابله با اهل بیت و بنابراین خواندن فلسفه حرام است. در پاسخ به این سوال می گوییم: 1- مامون عباسی با آوردن عالمان فرقه ها و مذاهب مختلف قصد مقابله با اهل بیت را داشت. و متون فلسفی بسیاری هم در زمان او و با حمایت های او به زبان عربی ترجمه شد ، اما امام رضا علیه السلام در مقابل همه آن شبهات ایستاد و با براهین عقلی و الهی آنها را منکوب کرد. آنچه ما فلسفه می نامیم و دم از آن می زنیم همین فلسفه الهی تبیین شده توسط امام رضا علیه السلام است که کتاب "علی بن موسی الرضا و الفلسفة الهیة" تالیف حضرت آیت الله جوادی آملی در اثبات این قضیه کافی است. 2- یکی از مغالطات رایج که در کتب منطق درباره اش بحث شده است "مغالطه منشاء" است. مغالطه منشاء هنگامی روی می دهد که شخص در مقام نقد یک سخن ، شخصیت نکوهیده و بدنامی را به عنوان نخستین کسی که آن مطلب را گفته معرفی کند و از منفی بودن آن شخصیت تاریخی ، خطا بودن آن سخن را نتیجه بگیرد. مثلا کسی بگوید : " این سخن را برای اولین بار چنگیز خان مغول گفت ، پس قابل قبول نیست. این افراد هم می خواهند بگویند که فلاسفه یونان افراد خوبی نبوده اند، و به همین دلیل نباید فلسفه خواند. در پاسخ می گوییم اولا همانطور که گفتیم فلسفه اسلامی آن فلسفه نیست، بر فرض هم که همان باشد، چون آنها آدمهای بدی بوده اند، فلسفه بد نمی شود! 3- جواب آخر ما این است که اصلا چه کسی گفته است فلاسفه یونان بد بوده اند و سخنانشان غلط است؟! در میان علمای اسلام افرادی بوده اند که افلاطون و ارسطو را پیامبر می دانسته اند. بزرگانی همچون سید بن طاووس و ملاصدرا قائل به پیامبر بودن این حکمای الهی بوده اند. از علامه طباطبایی درباره این قضیه سوال شده است و ایشان فرموده اند : از سیدبن طاووس_رحمه الله_نقل کرده اند که این ها از انبیا بوده اند ولی این که موحد بوده اند و دعوتی (هر چند محدود ) داشته اند جا ی تردید نیست. موضوع مطلب : روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی مینویسید استاد؟»برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان».نویسنده جوان برآشفت که «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم.»برنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم! هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم.»نکته در همین جمله آخر برنارد شاو است. باید برای «چیزی» بنویسیم. چیزی که هلمان بدهد به سمت نوشتن، و وزنهاش آنقدر سنگین باشد که بر ننوشتن غلبه کند. این وزنه میتواند دغدغههای دینی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، و یا دردی از درونتان باشد، و یا احساس مسئولیت و تکلیفی که بر دوشتان حس میکنید.اینکه اسمش درد باشد یا احساس مسئولیت یا تکلیف و یا هر چیز دیگری، فرقی ندارد؛ مهم این است که انگیزه اصلی شما برای نوشتن است و حکم موتور محرک درونتان را دارد. موضوع مطلب : سلام دوستان نظرتون در مورد copy - Past چیه ؟ بعضی ها می گویند ما بچه مذهبی ها، باید به صورت مداوم در وبلاگهامون کپی - پیست داشته باشیم اما بعضی میگن نه این کار خوبی نیست ما باید از مطالب و تحلیل خودمون استفاده کنیم؟ (اما نظرات من در این مورد) نظر اول: چه اشکالی داره که ما توی وبلاگهامون کپی- پیست داشته باشیم. مهم اینه که مفاهیم دینی به مردم منتقل بشه حالا چه فرقی می کنه که مولف این مفهوم، من باشم یا یکی دیگه. اصلا بعضی ها هنر نویسندگی ندارند، حالا چون ندارند نباید تبلیغ دین داشته باشند؟ پس ماهایی که نمی تونیم مثل نویسندگان برجسته و متفکران بزرگ مسائل رو خوب تحلیل کنیم و بنویسیم، بهتر نیست که از کپی کردن مطالبشون استفاده کنیم؟ نظر دوم: ما نباید در وبلاگهامون همیشه کپی – پیست داشته باشیم. متاسفانه آموزش و پرورش ما جزء کپی – پیست، چیز دیگه ای به ما یاد نداد.چون ما باید مطالب رو در ذهنمون کپی می کردیم و از ذهنمون توی ورق امتحانی، پیستش می کردیم . چون در دوران تحصیلمون بهمون یاد دادند که تحلیلی هم نسبت به مطالبی که می خونیم داشته باشیم. فکر نمی کنید بهتر باشه که از این وضعیت بیرون بیایم و حداقل در وبلاگهامون، مطالب رو تحلیل کنیم. خب! چه اشکالی داره یک حدیث و یک مطلب دینی رو که خیلی کوتاهه بگیریم و روش تفکر و تعقل کنیم تا به این وسیله از این خمودگی و سستی در امر تعقل کردن نجات پیدا کنیم. و همین مطلب تحلیلیمون رو هم در وبلاگمون منعکس کنیم. فکر نمی کنید این کار ارزشش برای ما بیشتره؟ اما... فکر کنید تحلیلش کردید، اما احتمال اینکه این تحلیل ذهنی و عقلی شما درست نبوده باشه زیاده، و شما با تحلیل و تفکر غلطی که داشتید مطلبی دینی رو به صورت اشتباه، به خورد خوانندگانتون دادید. حالا با این اشتباه بزرگ، چی کار می خواید بکنید و چطور می خواید جبرانش کنید؟ فقط بخاطر جاری کردن خنده بر لبهاتون...... یک نماینده مجلس چند روز پیش در مجلس اینطور گفت: «باید این کار [هدفمندکردن یارانهها] را در قالب اسلامی و با پشتوانه اخلاق و معنویت و برادری ایمانی و اخوت اسلامی انجام دهیم، به طوری که بسیاری از اغنیا داوطلبانه و برای کمک به برادران ایمانی خود از دریافت یارانهها خودداری کنند و فضای دوستی و محبت میان طبقات مختلف و میان غنی و فقیر حاکم باشد.» موضوع مطلب : نخستین دوره انحطاط درتاریخ جهان اسلام موضوعی است که سده هاست در کانون توجه متفکران قرار دارد . شناخت عللی که به این انحطاط منجر شده است باعث خواهد شد جهان اسلام بتواند راهی به سوی دوره جدیدی از شکوفایی و عقلانیت بگشاید . درادامه نظرات استاد مطهری و دکتر شریعتی را در باره علل نخستین دوره انحطاط جهان اسلام می خوانید : • مرحوم مطهری در کتاب ده گفتار مینویسند: «مسلماً یکی از علل این امر حوادثی بود که در اوضاع مسلمین ابتدا به وسیله دستگاههای خلافت پدید آمد و بعد دنبال شد. ناهمواریها در زندگی مسلمین به وجود آمد، یک جامعه طبقاتی درست شد که با منظور اسلام ابداً وفق نمیدهد. جامعه منقسم شد به یک طبقه فقیر و بدبخت که نان خود را به زحمت میتوانست به دست آورد و یک طبقه مسرف، مبذر و مغرور که نمیدانست با آنچه در چنگال دارد چه بکند. وضع زندگی عمومی وقتی که شکاف بر دارد زمینه برای اجرا و عمل و توجه به این دستورها باقی نمیماند و بلکه عواملی پیدا میشود که اینگونه دستورها اجرا نگردد. بعضیها علت دیگری ذکر میکنند مدعی هستند که علت اینکه دستورهای اسلام راجع به علم زمین خورد این بود که حسابی از جایی برداشته شد و به جای دیگر گذاشته شد... (یعنی) آنچه اسلام به حساب علم و تشویق عموم به تعلیم و باسوادشدن و فضیلت علم گفته بود همه به حساب عالم تشویق به احترام و دستبوسی و فضیلت عالم گذاشته شد. مردم به جای اینکه توجه پیدا کنند که خودشان سواد پیدا کنند و تا حدی که مقدور است خودشان و فرزندانشان باسواد و عالم شوند، توجهشان معطوف شد به اینکه اجر و فضیلت را در احترام و خضوع نسبت به علماء کسب کنند. نتیجه همین شد که هست... در بیانات برخی علماء اسلامی هم اگر چه آن انحراف که ذکر شده نیست ولی یک نوع جمود و انحراف دیگری کم و بیش دیده میشود که آن هم در کند کردن تیغ فرمانهای اسلام درباره علم تأثیر داشته و آن انحراف این است که هر دسته و طبقه و صنفی از علمای اسلام چسبیدهاند که مقصود رسول اکرم(ص) از آن علمی که فرموده فریضه است همان علمی است که ما داریم... غزالی میگوید: علماء اسلام در تفسیر حدیث «طلب العلم...» تقریباً بیست فرقه شدهاند و هر فرقهای اهل هر علم و فنی بودهاند گفتهاند مقصود این حدیث همان علم و فن ما است. متکلمین گفتهاند مقصود پیغمبر از این جمله علم کلام است زیرا علم کلام، علم اصول دین است. علماء اخلاق گفتهاند که مقصود، علم اخلاق است که آدمی بداند منجیات چیست و مهلکات کدام است؟ فقها گفتهاند که مقصود، علم احکام است که لازم است هر کسی یا مجتهد باشد و یا از مجتهدی تقلید کند. مفسرین گفتهاند که مقصود، علم تفسیر است زیرا تفسیر علم به کتاب الله و همین طور...» • مرحوم شریعتی در کتاب دیالکتیک توحیدی دلایل انحطاط تمدن اسلامی را به موضوع معرفت شناسانه مرتبط میداند و مینویسد: روش شناخت که در دوره طلایی اسلامی بر مشاهده، تجربه و آزمایش استوار بود به شدت متکی به روش ذهنی ارسطویی شد. این روش مدعی بود میتواند انسان را به حقیقت مطلق برساند و هدف آن نیز شناختن تصورات به کیفیتی بود که ذهن آنها را به هم مرتبط کرده است. این روش معرفت تازهای به دست نمیداد. جهت توضیح، استنتاج قیاسی را درنظر بگیرید. به عقیده دکارت «قیاس مطلب تازهای یاد نمیدهد و مجهولی را معلوم نمیکند بلکه تنها کارش عرضه داشتن چیزی است که معلوم است پس روشی نیست که به وسیله آن بتوان به اختراع و اکتشافات نائل شد». مثلاً وقتی میگوییم «هر انسانی فانی است» و «سقراط انسان است»، پس «سقراط فانی است»؛ «قضیه» سقراط فانی است» در قضیهی کلی «هر انسانی فانی است» قبلاً محرز و مسلم فرض شده است. به قول جان استوارت میل، یک مصادره به مطلوب صورت گرفته است ما نمیتوانیم از فناپذیری انسان مطئن باشیم مگر آنکه قبلاً فناپذیری تمام افراد این نوع مورد قبول ما باشد. پس اگر در فناپذیری سقراط جزئی شک داشته باشیم قضیه کلی «انسان فانی است» از همین شک و تردید مخدوش خواهد بود. منطق ثبوتی ازسطویی تأثیر منفی دیگری نیز داشت و آن این بود که همه را مطلق اندیش نمود و با تکیه بر تقدس و به کمک تعصب، فکر تشکیک، تصحیح یا تکمیل اندیشهها مردود گردید. افراد به تدریج منفعل شدند و تسلیم جزمیات خود، در حالی که بعد از رنسانس، غربیها با این استدلال که همه چیزنه تنها قابل فهم برای همه بلکه قابل تغییر به وسیله همه است با دیدی تجربهگرا و آزمونگر به خود اجازه دادند بر سرنوشت خود حاکم شوند و هر آنچه را میخواهند، در حد توان، بشناسد، مورد شک قرار دهند، ویران کنند و بسازند، یا متحول کنند، رشد دهند. موضوع مطلب : |
||