سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
علی محمدی-طلبه ای از زنجان
کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ نمی‌دانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بی‌وقفه به سوی آخرینش در حرکتم
درباره وبلاگ


آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
لوگو
آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com
سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم.
بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 60
  • بازدید دیروز: 91
  • کل بازدیدها: 681594



روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .

علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :

در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.

 جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .                                                                           

و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .

سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :

خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .

سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده

و از درد به خود می پیچد

آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟

مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .

آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .

سقراط پرسید :

به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟

مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .

و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .

سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .

آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟

و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟

اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟

بیماری فکری و روان نامش غفلت است.

و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .

و به او طبیب روح و داروی جان رساند .

پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .

" بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است .




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 90 مرداد 22 :: 3:4 عصر
علی محمدی

6

به گزارش شیعه آنلاین نقل قولی که می خوانید مربوط می شود به سال 1368 و پس از رحلت حضرت امام خمینی -قدس الله نفسه الزکیه - که موضع گیری آیت الله بهجت را نسبت به مقام معظم رهبری اعلام می کند.

وقتی ایشان (مقام معظم رهبری) برای رهبری انتخاب شدند عده ای به آیت الله بهجت گفتند: آقای خامنه ای جوان است برای برای رهبر شدن!

آیت الله بهجت در جواب آن عده فرمودند: همان یکبار که گفتند حضرت علی علیه السلام جوان است و ایشان را از خلافت منع کردند برای هفت پشتمان کافیست...

دید سیاسی آیت الله بهجت بر خیلی از شاگردان ایشان پوشیده نیست و ایشان همواره بر حضور شاگردان ممتاز خود همچون آیت الله مصباح و دیگران بر حضور در عرصه سیاست تاکید داشتند.

آیت الله مصباح یزدی در این زمینه  می فرمایند بنده باید عرض کنم که بزرگ‌ترین مشوّق خود بنده در پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی، خود ایشان بوده‌اند و به صورت‌های مختلف به دوستان و کسانی که در درس شرکت می‌کردند، سفارش می‌کردند که به این‌گونه مسائل اهمیت بدهند و اشاره می‌کردند که اگر کسانی که تقیّد به مسائل علمی و معنوی دارند، به این کارها نپردازند، روزگاری بیاید که جوّ سیاست اجتماع به دست نااهلان بیفتد و جامعه اسلامی را از مسیر خودش منحرف کند. حتی گاهی پیغام‌های خاصی برای حضرت امام (قدس) در ارتباط با همین مسائل سیاسی می‌دادند که در یک موردش بنده با یکی از دوستان، واسطه در رساندن این پیام خاص به حضرت امام بودیم.




موضوع مطلب :

       نظر
پنج شنبه 89 آبان 6 :: 12:48 صبح
علی محمدی

همت مضاعف علامه حسن زاده آملی به نقل از شاگردشان استاد صمدی آملی:

باید اهل همت بود ، استاد عظیم الشأن ما ( علامه حسن زاده آملی ) می فرمود :

آن زمان که در تهران بودم ، به دلیل مشکلاتی ماهها در انباری کوچکی از پشت بام خانه ای ، با زن و فرزندانم به اجاره نشسته بودم اما در آن مدت حتی یک ساعت از درس هیئتم را تعطیل نکردم ....

در جای دیگر می فرمودند :

13 سال ، هر روز بعد از نماز صبح ( بین الطلوعین ) برای درس خدمت علامه شعرانی می رسیدم ، بعد از طلوع آفتاب هم کلاس دوم شروع می شد ، عده ای می رفتند و عده ای دیگر می آمدند ، اما من می نشستم و تا اذان ظهر ، حدود هفت ساعت خدمتشان بودم و کسب معارف می کردم ، اما باز دلم آرام نمی گرفت و به همراه ایشان به مسجد می رفتم و نماز می خواندم و دوباره تا دم خانه با ایشان می آمدم تا شاید بتوانم در راه هم کُد و رمزی از ایشان بگیرم.

بعد می فرمودند :

برای این که مبادا از صبح تا ظهر ، نیازی به رفع حاجت پیدا کنم و مبادا ناچار شوم – مثلا – به آقایم بگویم : « دستشویی منزل شما کجاست؟ » در این 13 سال نه شب شام خوردم و نه صبح صبحانه !

 

 

 




موضوع مطلب : همت مضاعف, مقاله

         نظر بدهید
یکشنبه 89 خرداد 30 :: 7:26 عصر
علی محمدی
<   1   2