سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
علی محمدی-طلبه ای از زنجان
کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ نمی‌دانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بی‌وقفه به سوی آخرینش در حرکتم
درباره وبلاگ


آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
لوگو
آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com
سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم.
بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 19
  • بازدید دیروز: 21
  • کل بازدیدها: 690770



بسم الله الرحمن الرحیم

قلب در آموزه های قرآنی دارای کاربردهای متنوعی است. اما بیش ترین کاربرد آن در قرآن به معنای جان و روان انسان یا همان ذات انسانی است. این بدان معناست که حقیقت انسانی همان قلب است؛ از این روست که همه خوبی ها و بدی ها به آن نسبت داده می شود و سلامت قلب به معنای سلامت ذات انسانی و بیماری یا مرگ آن به معنای مرگ حقیقی انسان است.

در آموزه های قرآنی برای قلب همانند جسم احوال گوناگونی بیان شده است. اگر جسم انسان حالاتی چون سلامتی، بیماری و مرگ را تجربه می کند، قلب آدمی نیز این سه حالت را تجربه خواهد کرد. نویسنده با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن شد تا چرایی بیماری و مرگ قلب را تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

قلب، مرکز حیات واقعی انسان

قلب در فارسی دل، گاه به معنای جسم صنوبرى شکل است که در بیش تر انسان ها در طرف چپ سینه است و کارش تصفیه خون و تلنبه کردن آن به تمام بدن از طریق سرخ رگ ها، سیاه رگ ها و مویرگ هاست تا مواد غذایی، اکسیژن و دیگر نیازهای بدن به وسیله خون تامین شود و کمک موجودات ریز و زنده ای چون گلبول های سفید و سرخ، جسم بشر را زنده نگه دارد.

اما اگر قلب صنوبری و جسمانی از چنین جایگاهی مهم در حیات جسمانی بشر برخوردار می باشد، قلب معنوی و حقیقی از جایگاهی بسیار مهم تری برخوردار است؛ زیرا قلب حقیقی، همان روان و جان آدمی است؛‌ از این روست که حکیم قلب حقیقی را نفس ناطقه می گوید.

باید یاد آور این نکته شد که روح یا همان جان هنگامی که در کالبدی جسمانی قرار می گیرد، از آن به نفس یا نفس ناطقه تعبیر می شود که در زبان فارسی از آن به روان یاد می شود. روان آدمی، سوار بر نفس حیوانی است که قلب صنوبری از تجلیات آن می باشد. بنابراین، می توان ارتباط تنگاتنگی میان قلب صنوبری و روان آدمی یافت که از آن به قلب نیز تعبیر می شود.

همین قلب است که ادراک و علم آدمی بدان منسوب است. در آیات قرآنی و روایات هر گاه از قلب سخنی به میان می آید، همان روح دمیده در کالبد آدمی یعنی روان و نفس ناطقه است و به عنوان مسئول اعمال و افکار و عقاید شناخته می شود و مخاطب و معاتب می باشد.( کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1334 ـ 1335، «القلب»؛ لغت نامه، دهخدا، ج 11، ص 15585 ـ 15586، «قلب».) در قرآن از این قلب با عناوینی چون فواد، صدر و مشتقات آن نیز تعبیر شده است.

بنابراین، قلب آدمی، نه تنها مرکز حیات واقعی انسان است، بلکه مرکز تفکر و ادارک و فهم و علم آدمی می باشد و مخاطب پیام های الهی است و هر گاه بر خلاف خواسته الهی عمل کند، مورد عتاب و عقاب الهی قرار می گیرد.

خداوند آرامش و اضطراب را نیز به همین قلب استناد می دهد و آن را محل عواطف و احساسات انسانی می داند.(بقره، آیه 260؛ رعد، آیه 28؛ هود، آیه 120) چنان که ایمان و کفر(نحل، آیه 106) و علم و جهل(اعراف، آیه 179) نیز به قلب نسبت داده شده است.

پس می توان گفت که حقیقت انسانی همین قلب است. به سخن دیگر، روح خداوندی که در کالبد انسان دمیده شده، در مقام تجلی از آن به روان و قلب یاد می شود و روان و قلب همان مظاهر این سویی همان روح الهی و قدسی است.

بنابراین، مراد از قلب در آیات و روایات همین جسم صنوبری شکل نیست که در طرف چپ بدن قرار گرفته و با ضربان مداوم خود خون را به تمام بدن می‌فرستد و حیات حیوانی را تداوم می‌دهد، زیرا در قرآن شریف چیزهایی به قلب نسبت داده شده که با این جسم صنوبری شکل تناسب ندارد. پس باید گفت: مراد از قلب همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد. بر اساس این تفسیر و تعبیر از قلب باید گفت که حیات ما بستگی به قلب و روح دارد. اوست که بدن و جسم مادی و کالبد جسدانی ما را اداره می‌کند و تمام اعضا و جوارح مسخر او هستند و همه اعمال و حرکات از قلب حقیقی سرچشمه می‌گیرد. چنان که همین قلب به سبب آن که مخاطب است و امر و نهی بدان تعلق می گیرد و علم و ادراک و دانش به آن بسته است، سعادت و شقاوت انسان نیز به چگونگی کارکرد قلب بستگی دارد.

احوالات سه گانه قلب: سلامت، بیماری و مرگ

قلب به معنای گفته شده، همانند جسم انسانی دارای سه حالت اصلی سلامت، بیماری و مرگ است. از این روست که خداوند از سلامت قلب(شعراء، آیه 89) و قلب بیمار(بقره، آیات 8 و 10) و قلب مرده (روم،‌آیه 52؛ توبه، آیه 125) سخن به میان آورده است. در این آیه اخیر این معنا مورد تاکید است که کافران به سبب کفر و گناه خویش چنان قلب را از کارکرد اصلی خود دور می سازند که می میرد. از این روست که وقتی به چنین اشخاصی مواجه می شویم، هیچ قدرت تشخیصی ندارند و همه چیز را انکار می کنند؛ زیرا قلب ایشان مرده است.

البته تا رسیدن قلب از سلامت به دلمردگی و مرگ قلب راه بس طولانی پیموده می شود. به این معنا که انسان ها در یک فرآیندی قلب سالم خود را بیمار کرده و آن را به سمت و سوی مرگ سوق می دهند. از این روست که در آیات قرآنی غیر از حالات سه گانه اصلی یعنی سلامت،‌ بیماری و مرگ، صفات چندی را برای قلب بیان می کند که بیانگر حالات میانی آن است.

بنابراین، از سلامت قلب تا مرگ قلب راهی بس طولانی است. حالات بیماری قلب را خداوند با صفاتی چون انصراف(توبه، آیه 127)، ضیق(انعام، آیه 125)، انکار(نحل، آیه 22)، تعصب(فتح، آیه 26)، رین و زنگار(مطففین، آیه 14)، قساوت(زمر، ایه 22)، طبع(نساء، آیه 155)، غشاوه(بقره، آیه 7) و مختوم(بقره، آیه 7) و مانند آن بیان می کند. همه این حالات که مرض و بیماری قلبی است(بقره، آیه 10) در یک فرآیندی اگر درمان نشود، به مرگ قلب می انجامد و انسان دلمرده می شود.(روم، آیه 52)

قلب زمانی سلامت خویش را از دست می دهد که دچار بیماری شود؛ و قلب هنگامی دچار بیمار می شود که با گناه و بی تقوایی دچار زنگار و رین بشود(مطففین،‌آیه 14) و پرده و غشاوه ای بر آن آویخته گردد(بقره، آیه 7) و دیگر نمی تواند حقایق هستی را هم چون آیینه ای صاف بنمایاند،‌ بلکه گناه آن را کدر و تیره ساخته است و زنگار بر آن افکنده است. افزایش گناه موجب می شود تا دریچه قلب تنگ شود (انعام، آیه 125) و با افزایش گناه هم چنین کم کم بر روی قلب پرده ای آویخته شود و قلب دیگر نتواند حقایق را از طریق ابزارهای شناختی به دست آورد و بشناسد.(بقره ، آیه 93) این گونه است که قلب دچار سنگدلی و قساوت می شود(زمر، ایه 12) و اندک اندک طبیعت خود را از دست می دهد و طبع دیگری می گیرد(نساء، آیه 155) و در نهایت مختوم می شود (بقره، آیه 7) و می میرد.(روم، آیه 52)

در هر مرحله ای که قلب مریض و بیمار است(بقره، آیه 10) نسبت به حقایق واکنشی منفی از خود بروز می دهد. درجه شدت و ضعف آن نیز بستگی به درجه ای دارد که قلب بیمار به آن دچار است. از این روست که خداوند از درجات واکنشی متعددی گزارش می کند که قلب نسبت به حقایق از خود بروز می دهد. گاه به انکار و گاه به انصراف یا به تعصب رو می آورد. هر نوع واکنش منفی قلب نشانه ای از درجه و درصد بیماری است که قلب بدان دچار است.

خداوند در آیاتی از شدت و ضعف بیماری قلب و واکنش های منفی آن سخن به میان آورده است. از جمله در آیات 8 تا 10 سوره بقره از افزایش و ازدیاد بیماری قلب منافقان سخن به میان می آورد که به سبب افزایش گناه و انصراف و انکار آیات حق ایجاد می شود. هر چه عناد و انکار و انصراف از حقایق از سوی منافقان افزایش یابد به همان اندازه ارتکاب گناه و فحشاء افزایش می یابد و به همان میزان نیز قلب بیمارتر و بر شدت مرض آن افزوده می شود.

نشانه های این افزایش را می توان در شدت انکار و اذیت و آزار(احزاب، آیات 59 و 60)، استهزاء و تمسخر مومنان(مدثر، آیات 30 و 31)، افتراء و تهمت(بقره، آیات 10 و 13)، انذار ناپذیری(بقره،‌آیات 6 تا 10)، پلیدی و خباثت(توبه، آیات 124 و 125)، خدعه و نیرنگ(بقره، آیات 8 تا 10)، دروغگویی (همان)، دوستی با دشمنان(مائده، آیات 51 و 52)، فتنه گری(آل عمران، آیه 7)، عصیان و نافرمانی از خدا(مائده، آیه 51 و 52)، فسادگری(بقره، آیات 8 تا 11)، کینه(محمد، آیه 29)، فقدان درک حقایق(بقره، آیات 8 تا 12)، نصحیت ناپذیری(همان)، ترس و نگرانی از حال و اینده خویش(مائده، آیات 51 و 52)، اعراض از قانون و رهبران جامعه(نور، آیات 48 تا 50) ، نفاق(بقره، ایات 8 تا 10) و کفر(همان و توبه، آیه 125) ردگیری و شناسایی کرد.

راه های درمان بیماردلی

چنانکه ملاحظه می‌کنید در آیات قرآنی سلامت و سعادت اخروی انسان را منوط به سلامت قلب و خشوع آن نسبت به خدا دانسته شده است. در این آیات، کفر و نفاق به عنوان بیماری قلب معرفی شده است. بنابراین، همان گونه که بدن بیمار می شود روان و قلب آدمی نیز می‌شود و می بایست آن را درمان کرد. از آن جایی که بیماری قلب به مراتب از بیماری جسم خطرناکتر و سخت درمان تر می‌باشد،‌ لازم است اهتمام بیش تری به بیماری های قلبی شود؛ زیرا نه تنها سعادت و شقاوت آدمی به سلامت و بیماری و دلمردگی قلب بستگی دارد، بلکه سعادت و شقاوت دنیوی نیز بدان بسته است؛ زیرا اگر کسی قلبی بیمار یا دلمرده داشته باشد، نمی تواند زندگی همراه با آرامش و آسایشی را در دنیا تجربه کند؛ چرا که قلب بیماری و یا دلمرده نمی تواند حقایق را چنان که هست بشناسد و نسبت به آن واکنش درست بروز دهد. پس همواره دارای شخصیت نامتعادل با رفتارهای نامتعارف خواهد بود و از جامعه و مردم رنجیده و مردم و جامعه از او گریزان خواهند بود. پس نمی تواند در همین دنیا نیز رنگ آسایش و آرامش را بچشد.

از این روست که خداوند از انسان های خردمند و عاقل می خواهد تا درمان بیماری قلب بپردازند؛ زیرا در صورت دلمردگی و مرگ قلب دیگر امکان نجاتی برای انسان نیست.

خداوند از مردمان می خواهد تا با بهره گیری از قرآن که شفای قلب و بیماری خطرناک آن است به درمان خود بپردازند.(یونس، آیه 57؛ اسراء، آیه 82؛ فصلت، ایه 44) قرآن به سبب آن که نوری الهی است تاثیرات شگرفی بر جسم و روان آدمی به جا می گذارد. این نور می تواند از زنگارها و پرده ها بگذرد و بر قلب بتابد و امکان تشخیص حق از باطل را برای شخص فراهم آورد.

آموزه های قرآنی کمک می کند که قلب از چرک ها و زنگار پاک و تصیفه شود و دوباره صفای پیشین خود را به دست آورد. کسی که دچار بیماردلی است می تواند با بهره گیری از آموزه های قرآنی و اطاعت از روش های درمانی قرآن،‌قلب خود را به حالت نخست در آورد و زمینه تجلی حقایق و مظهریت آن را در قلب خویش فراهم آورد. کاری که نماز و روزه و اعمال عبادی انجام می دهد، درمان بیماری قلب، تصفیه آن از ناپاکی ها و چرک ها و زنگارهاست. از این روست که خداوند قرآن را به عنوان اصلی ترین و مهم ترین درمان برای شفای قلوب مطرح می کند و خواهان توجه ویژه به این معجزه گر قلب می شود.

اگر کسی بخواهد قلب بیماری خویش را درمان کند با کمک قرآن می تواند گام بزرگی را بردارد تا دوباره قلب سالم و پاکی را به دست آورد. بازگشت و توبه به خدا و قرآن (تحریم، ایه 4؛ مائده، ایه 41) و بهره گیری از فرمان های پیامبر و اطاعت از ایشان (احزاب، ایه 53) موجب می شود تا انسان در بستر درمان قرآن قرار گیرد و تحت درمان پزشک معجزه گر خداوندی درمان را آغاز کند و دوباره صفا و پاکی قلب خود را به دست آورد و از قلب سالم برخوردار شود.

در یک فرایندی قلب سالم می تواند تحت آموزه های قرآن و پیامبر(ص) به چنان جایگاهی از سلامت برسد که دیگر هیچ گونه زنگاری نتواند بر آن نشیند و خاک و خباثتی به درون آن راه یابد. این گونه است که قلب سلیم می شود و از هر گونه بیماری واکنسه می شود به گونه ای که هیچ عامل بیرونی نمی تواند آن را بیمار کند و ناپاک و ناسالم گرداند.(شعراء، ایه 89)

قلب چرکین که خود درجه ای از درجات بیماری قلب است، زمانی شکل می گیرد که انسان بر خلاف اصول عقلانی و اخلاق عقلایی بی تقوایی پیشه گیرد و بر تقوایی عقلانی و عقلایی نداشته باشد. اگر قلبی چرکین باشد، نمی تواند آموزه های قرآنی را بپذیرد. از این روست که خداوند شرط استفاده از قرآن و آیات وحیانی آن را سلامت قلب از طریق تقوای عقلانی و عقلایی دانسته است.(بقره، آیات 2 و 3) بنابراین، لازم است که انسان خود را در شرایطی قرار دهد که قلب با مخالفت های عقلانی و عقلایی دچار چرکینی نشود. قلب پلید به سبب آن که دچار بیماری است همواره به سوی خباثت ها و پلیدی ها گرایش دارد،‌ پس لازم است که آن را از هر گونه نزدیکی به پلیدی و خباثت ها باز داشت.

انسان هایی که از خباثت های عقلانی و عقلایی پرهیز می کنند،‌می توانند به خوبی از معجزه درمانگر قرآنی استفاده کنند و آثار آن را در زندگی خویش ببیند.

به هر حال،‌ گام نخست برای این که انسان از بیماردلی رهایی یابد، قرار گرفتن در زیر تابش فروزان عقل و بهره گیری از فرمان های عقلانی و اصول اخلاقی انسانی است. چنین شخصی می تواند در شرایطی قرار گیرد که از داروی شفابخش و درمان گر قرآن بهره برد و خود را از شر بیماری قلبی نجات دهد؛ اما اگر خود را تحت درمان عقل قرار ندهد و احکام عقلانی را نپذیرد، قلب تیره و کدر و چرکین نمی تواند، آموزه های قرآنی را بپذیرد و از آثار شفا بخش آن بهره برد.(مطففین، آیات 13 تا 15)

به هر حال،‌قرآن برای هر درجه از بیماری قلبی داروی ویژه ای تجویز کرده است که می بایست بدان توجه یافت. از آن جایی که درجات بیماری متفاوت و شدت و ضعف دارد نمی توان با هر دارویی برای هر درجه از بیماری درمان مناسب را توقع و انتظار داشت؛ زیرا قلبی که دلمرده است تنها به معجزه ای الهی قابل درمان است و یا اگر قسی القلب شود می بایست از داروی خاصی برای آن مرحله سود برد. پس نمی توان با تجویز کلی به درمان بیماران قلبی اقدام کرد؛ زیرا درجات بیماری متفاوت و دارای شدت و ضعف است و می بایست با توجه به درجه بیماری به تجویز دارو و درمان اقدام کرد. از این روست که خداوند برای هر درجه از بیماری های قلبی دارو و درمان خاصی را تجویز می کند.

برخی از مردم انتظار دارند که انسان سنگدل را با نصحیتی به راه آورند در حالی که چنین چیزی امکان پذیر نیست. در بحث امر به معروف و نهی از منکر به این مساله توجه داده شده است که با توجه به شرایط بیمار قلبی می بایست درمان مناسب انتخاب و اعمال شود. از این روست که گاه سخن از نصحیت و گاه از ضرب و زدن است. چنان که برخی با خواندن آیه ای به راه می آیند و افرادی با همه نصحیت ها و معجزات از انکار و لجاجت دست بر نمی دارند. تفاوت واکنش های مردم نسبت به معروف و آموزه های وحیانی قرآن، بستگی به درجات بیماری قلبی آنان دارد. گاه لازم است تا قومی از سر راه برداشته شوند، زیرا عناد آنان به سبب دلمردگی در حدی است که دیگر جوامع را فاسد می کنند از این روست که حضرت نوح(ع) چنان که خداوند در سوره نوح گزارش می کند، از نجات و درمان بیماردلی آنان نومید می شود و خواهان مرگ آنان و عذاب دنیوی می شود که انجام گرفت.




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
پنج شنبه 94 فروردین 6 :: 11:47 صبح
علی محمدی