روزی در محله ای زنی مهیای پخت نان بود که از تنور آن شعله های آتش بالا میزد . در همین وقت پیامبر اعظم (ص) ازآن محله گذر می کردند . زن پیامبر را نشناخت .همراهان او گفتند : آیا این مرد را شناختی ؟ زن گفت : خیر . گفتند : او پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) است . زن بلافاصله به محضر
پیامبر عرض ادب و ارادت نمود .
عرض کرد : ای رسول خدا سوالی دارم .
پیامبر (ص)فرمود : بپرس.
زن گفت : مادر نسبت به فرزندش مهربان تر است یا خداوند ؟
پیامبر(ص) فرمود : معلوم است که آن مهربانی مادر نسبت به فرزند را خداوند در وجود مادر گذارده است .
زن گفت : اگر فرزند انسان حتی اگر بدترین فرد روی زمین باشد مادر حاضر نیست آن را در این آتش بیاندازد . پس چطور خداوند مهربانتر از مادر، انسان ها ی بد را به جهنم میبرد و آنها را با آتش عذاب میدهد؟
پیامبر(ص) مکثی فرمودند درحالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود و رندی آن زن را هم مشاهده می کرد فرمود: خدا همه بندگانش را بیشتر از مادر دوست دارد و هیچ بنده ای را به جهنم نمی برد بلکه بنده عصیانگر و کناهکار از دایره رحمت الهی فرار کرده و خواسته یا خواسته بطرف جهنم و عذاب میرود همانند فرزندی که مادرش او را بغل کرده و از خطرات حفظ ، ولی فرزند خطاکار وعصیانگر از دامن مادر فرار وممکن است به هر آسیب و خطری گرفتار آید .
موضوع مطلب :