سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
علی محمدی-طلبه ای از زنجان
کم گوى و گزیده گوى چون دُرّ نمی‌دانم تا کدامین قلۀ اهدافم صعود خواهم کرد؛ اما بی‌وقفه به سوی آخرینش در حرکتم
درباره وبلاگ


آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم. بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
لوگو
آدرس ایمیلمmohammadi1904@yahoo.com
سعی این وبلاگ ارائه ی مباحث اخلاقی می باشد وبه دنبال این است یک دوره اخلاق نظری را به صورت کاملا آکادمیک در اینجا بیان کند،انشالله دعا کنید که بتوانیم عمل کنیم نه اینکه فقط به صورت اطلاعات در دلمان انباشته کنیم.
بنده ی حقیر رشته ی تخصصی ام علاوه بر حوزوی بودن،فلسفه ی اخلاق می باشد.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 23
  • بازدید دیروز: 13
  • کل بازدیدها: 681008



مجاهدت با نفس ــــ شاگردان سید بحر العلوم ،یک روزدیدند ،استاد خیلی خوشحال است ،علتش را پرسیدند . در پاسخ فرمودند «من بعد از 25 سال مجاهدت و زحمت ،اکنون که در خود نگریستم دیدم اعمالم ریایی نیست و توانسته ام آنرا رفع کنم .

دعا گوی رهبرمان ـــ یکی از شاگردان اهل دل علامه طباطبائی که در یکی از مساجد تهران ،امام جماعت بودند ،می فرمودند :زمانیکه مقام معظم رهبری ،رئیس جمهور بودند در عالم مکاشفه دیدم حضرت زهرا (س) خودش روضه میخواند و گریه میکرد ،بعد خواستند دعا بفرمایند ،گوش دادم ببینم در دعا چه میگویند ، شنیدم با حالتی می فرمود :« فرزندم سید علی ، فرزند سید علی » فهمیدم مادرش زهرای مرضیه دعا گویش است .

رعایت قانون ــــ در نوفل لوشاتو سر بریدن حیوانات در خارج از کشتارگاه ممنوع است ،یک روز گوسفندی را به خانه امام (ره) آورده بودندودر آنجا سر بریدند . امام با اینکه دردیار کفر بود ،فرمود :« چون از قانون حکومت تخلف شده نمی خورم »

تاخیر ظهور ــــ حضرت آیت الله تهرانی که از نزدیکان و معتمدین آیت الله بهجت می باشد ، یک روز در مشهد آمد سخنرانی بسم الله را گفت و زار زار گریه کرد و فرمود :به همه شما تسلیت می گویم یک خبر بدی برای شما دارم . یکی از علما محضر امام زمان رسیده اند و با خبر شدند ظهور ایشان باز به تاخیر افتاده و آقا از بعضی دوستانش هم اظهار گله کرده اند.

نحمل بد اخلاقی پدر و مادر ـــــ شخصی بود در تهران که در وجود او واقعاً عشق الهی موج می زد ،خودش رمز این عشق الهی را اینطور میگوید : من مادر بد اخلاقی داشتم حتی به خاطر او ازدواج نکردم . یک شب که مادرم مریض بود ، گفتم شاید شب بیدار شود و آب بخواهد فلذا آب را بالای سر او گذاشتم او بیدار شد ،ولی فکر کرد من دیر آب آورده ام لذا آب را با کاسه به سر من کوبید ،کاسه شکست ،من بدون هیچ اعتراضی رفتم با زحمت ،یک کاسه آب دیگری برای او آوردم ، وقتی مادرم آب را خورد ،هما نجا احساس بارقه نوری در دلم کردم فهمیدم به خاطرتحمل بد اخلاقی مادرم .......واقعاخدابه من خیلی چیزهاداد.

یک بار هم من از خدا خواستم ـــــ شخضی در بازار تبریز حمال بود ،در بازار ،یک روز کار گری داشت از بلندی سقوط میکرد یک دفعه این حمال گفت :خدا نگهش دار ،همان لحظه دیدند آرام آرام و سالم آن کارگر روی پا رو زمین نشست ،گفتند چطوراین کاررا کردی کردی گفت : یک عمر خدا به من گفته غیبت نکن ؛ دروغ نگو . من هم گفتم چشم ،حالایک بار هم من به خدا گفتم .

اثر لقمه ــــ پدر علامه مجلسی می گوید :یک بار محمد باقر را در طفولیت به مسجد بردم ،یک دفعه دیدم با سوزنی ، مشک آب مسجد را سوراخ کرد ، ناراحت به خانه آمدم ،خدایا فرزند من چرا باید اینطور در بیاید ؟ زنش گفت علت را من میدانم تقصیر من است ، یکروز رفتم منزل همسایه مان ، روی درخت انارهای زیبایی وجود داشت ، من آنوقت سوزنی به یکی از انارها فرو کردم و آنرا مکیدم محمد باقر هم در شکمم بود اثر همان حرام است .

عالم هستی هرآنچه هست دست علما و بندگان صالح است ــــ پسر شیخ حسنعلی می گوید : آخر ماه رمضان بود ،پدرم گفت برو پشت بام ببین می توانی هلال ماه را ببینی ؟ می گوید رفتم دیدم آسمان ابری است ،نمی شود ماه را دید . آمدم همین ابری بودن آسمان رابه پدرم گفتم : پدرم گفت : خب به ابرها می گفتی بروید کنار می خواهم ماه را ببینم .وخودش آمدبالای پشت بام وهمین کارراکرد..... بله این کارها برای بندگان صالح که چیزی عجیب وسختی نیست.

کار فقط باید برای خدا باشد ــــ شخصی می گفت :من گرفتار ریاء شده بودم . یک شب در خواب دیدم قیامت شده است یک کیسه پر از سیب به من دادند ، دست کردم یکی برداشتم دیدم لکه لکه است ، گفتم این چیه ؟ گفتند : نمازهای ریایی توست سیب بعدی بدتر بود ،روزه هایم بود ،یک یک سنبل اعمالم را نشان دادند ، بعد خطاب آمد بریزید دور خریدار اینها را نمی خرد، گفتم خریدار کیه؟ گفتند :خدا . خدا می فرماید : تو مردم را در اعمال ما شریک کردی ، ما به نفع شرکا کنار رفتیم ، برو مزدت را از آنها بکیر ؛گفتم شرکای من که کاری از دستشان بر نمی آید ، خطاب آمد تو که این را میدانستی چرا در عمل آنها را شریک کردی ؟ بعد از خواب پریدم و به سید الشهدا پناه بردم ودیگربه فکراصلاح وخالص کردن کارهیم افتادم.

هیچ عملی را کوچک نشمارید ـــ یک سیلی آمده بود منطقه ناصر خسرو تهران ،سگی به آب افتاده بود در قسمتی گیر کرده بود سگ در حال خفه شدن بود ، یک دفعه عالم بزرگوار سید مهدی قوام رادیدندکه عبا و عمامه را در آورد و به آب پرید ، رفت سگ را به بغل گرفت ،داشت سگ را بیرون می آورد ، گریه اش گرفت فرمود :الهی سگی را به سگی ببخش ،بعد از مرگ ایشان را در خواب دیدند که فرمود :یکی از چیز هایی که اینجا دستم را گرفت ،نجات همان سگ بود .

ریش تراشی ــــ مرحوم حاج مقدس از واعظین محترم تهران بودند ، دعوتش که می کردند می فرمود : می آیم و مزد من این باشد که دیگر ریشتان را نتراشید ،چون حرام است .

احترام به سادات ــــ شیخ انصاری بالای منبر مشغول درس دادن بود ، دیدن چند بار ایشان از روی منبر بلند شدند باز نشستند ، بعد درس علت را گفتند : چند بچه در حال بازی بودند ،یکی از آنها سید بود ،این بچه گاهی به صحن درس میآمدند در حال بازی ،وقتی آن بچه سید میآمد من بلند میشدم وقتی می رفت باز مینشستم .

حرف اثر دارد ـــــ یک شخص از فرنگ برگشته ای در جلسه عقد زوجی به یکی از علماء با جسارت گفت: چیه چند تا حرف عربی می گویی ،این چه تاثیری دارد چطور دو نفر را که تا چند دقیقه پیش نامحرم بودند چطور با چند کلمه محرم شدند حرف چه تاثیری دارد ؟این عالم چیزی نگفت . یکدفعه گفت : ای خر ،ای الاغ . ان شخص با ناراحتی گفت :بامنی ؟آن عالم فرمود : چرا ناراحت می شوی مگر نگفتی حرف تاثیری ندارد .

در بلا هم می کشم لذات او ـــ یکی از اولیای خدا ، شب که به منزل رفت به همسرش گفت : روغن بیاور و در چراغ بریز . همسر گفت : نداریم . گفت :لااقل چیزی بیاور بخوریم ،همسر گفت: غذا هم نداریم چیزی در خانه نداریم . نوشته اند آن شب از خوشترین شبها ی ولی خدا بود و تا صبح شکر میکرد که خدایا در یک شب این دو نعمت بزرگ را به من دادی . محو یار هستند و میگویند هر چه از دوست رسد نیکوست.ویادراحوالات مرحوم سیدعلی قاضی نوشته اندروزی وقتی به درمنزلشان رسیددید صاحبخانه تمام وسایل خانه اش رابه کوچه رسیده است بدون هیچ ناراحتی با خودش این جمله رازمزمه کرد(خدافکرکرده ماهم آدم شدیم داره مارو امتحان می کنه)چقدر واقعا دلهایشان بزرگ بود...




موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 90 آذر 19 :: 4:12 عصر
علی محمدی